[ و اگر مرگ تنها بهای رسیدن به تو است
به سمتت میدوم تا درآغوشت بمیرم]زین از صدای جیغ بلندی از خواب پرید....
طبق عادت دستشو سمت راست تخت... جایی که هنوز توی ناخودآگاه و خیالش لیام میخوابه برد و حقیقت تنهاییش بازم بهش یادآوری شد....کم کم هوشیار شد و فهمید هوا هنوز روشن نشده.
تی شرت پوشید و در اتاق رو بااحتیاط باز کرد تا مطمئن بشه دخترای بیرون لباس تنشونه و ورود زین ناراحتشون نمیکنه...چشمای گریون دالیا نگاهشو به دام انداخت
دیدن اشک اون دختر بچه بهش جرئت داد تا در رو بیشتر باز کنه. اطراف رو نگاه کرد و به سمتش رفت
" دالیا... تو خوبی؟"دالیا لباشو به هم فشار داد و سرشو به تایید تکون داد و به پاهاش خیره شد.
زین یه قدم هم جلو رفت اما کامل بهش نزدیک نشد " ما چند روزه که اینجا باهم زندگی میکنیم فک کنم بتونی بهم بگی چه خبره؟ ها؟"
بدن ظریف و بیش از حد لاغرش شروع کرد به لرزیدن تا صدای هق هقشو خفه کنه.
زین فاصلشون رو تموم کرد دستاشو برای دالیا باز کرد تا به اغوشش پناه بیاره " چی میتونه تو رو تااین حد اذیت کنه دختر شیرین؟ کسی اذیتت کرده؟"
دالیا با شنیدن این جمله کمر زین رو بیشتر چنگ زد و خودشو به سینه ش فشار داد.
زین احتمال داد که دالیا اذیت شده باشه سرشو پایین برد " بهت صدمه زدن؟ "
دالیا با هق هق گفت " شیلا نذاشت.... "
زین دستشو نوازش وار به کمر دختر کشید تا اروم بشه " چیزی نیست.... شیلا مراقب همه ی ماس"
و خودش به حرفش خندید و دالیا هم بی دلیل خندید.زین چندبار دالیا رو تو بغلش تکون داد و بعد از خودش جدا کرد " اها این به تو میاد... خنده به تو میاد.... تو کسایی رو داری که نگران و مراقبتن پس قدرشونو بدون و به حرفشون گوش کن "
دالیا سرشو تکون داد و پرسید " تو... تو نداری؟"
زین خم شد تا هم قد دختر بشه " داشتم.... پدر و مادرمو داشتم ولی ازشون دور شدم .... بهترین دوستمو داشتم اما رنجوندمش و بهترین مرد دنیا رو داشتم اما ازش فرار کردم.... حالا میخوام به حرف شیلا گوش کنم اون داره از ما مراقبت میکنه"
دالیا سرشو به تایید چندبار تکون داد و دماغشو با پشت دست پاک کرد " منم گوش میکنم"
زین خندید و از جیب شلوار ورزشیش دستمال بیرون اورد و دماغ دالیا رو پاک کرد و دختر با خجالت خندید " ازاینجا نجاتت میدم دالی.... به محض اینکه به عشقم برسم میام دنبالت.... قول میدم"
دالیا لبشو گزید و گفت " میشه.... میشه همه رو ببری؟"
زین موهای بلند دخترو نوازش کرد و گفت " هرچی تو بخوای"
و لب دالیا به لبخند ارامی باز شد....در خونه باز شد و صدای جوزی شنیده شد " دالیا دستمال بیار"
زین به عقب چرخید و شیلا رو دید که لبش پاره شده و دستش خونریزی داره.
به سمتش دوید و گفت " گاز استریل ندارید؟"
شیلا غرید " نیازی نیست"
زین بی توجه به شیلا ، به دخترا گفت " عفونت میکنه... دستش چیشده؟"
لیلی نگاهشو بین زین و شیلا چرخوند و گفت " الان جعبه ی کمک رو میارم " و دور شد.
جوزی کنارشون نشست و گفت " چاقو روی دستشو بریده "
لیلی با جعبه رسید و منتظر شد تا دستور بعدی زین رو اجرا کنه.
" با گاز خون رو تمیز کن بعد بتادین رو به اطراف زخم بزن و گاز تمیز رو روش نگه دار تا خونش کامل بند بیاد. "
و خودش به شکاف عمیق دست شیلا نگاه کرد و با گاز تمیزش کرد.
از برخورد دست لیلی به صورت شیلا هیس گفت و سرشو تکون داد
زین جدی گفت " دیوونه بازی بسه شیلا... اروم بگیر"
شیلا چشمای سبزشو ریز کرد و بعد از چرخوندش و اروم نشست....
KAMU SEDANG MEMBACA
sour apple [Z.M]
Fiksi Penggemar[Complete] صداش پیچید که گفت: من حتی صدای نفساتو میشناسم چرا این موقع از شب بیداری بیب؟ خواب بد؟ جواب ندادم فقط دستمو محکم جلوی دهنم گرفتم و تا صدای هق هقم بلند نشه لیام دوباره گفت : تو جات توی بغل منه منم بدون تو خوابم نمیبره.... عزیزم برگرد... هرج...