[ بگذار همه فراموشم کنند... تو به یادم بیاور تو مرا بخوان و تو مرا بخواه و هروقت که فراموشم کردی خواهم مُرد]
لارا جای مناسبی پارک کرد و گوشی رو بین شونه و گوشش گذاشت تا همزمان بتونه کیفش رو بردار و پیاده شه " خیالت راحت باشه النا من همراه زینم... فقط لطفا مراقب خودتون باشید... بهم زنگ بزن "
بعد از قطع کردن تلفن و راه افتادن به سمت ساختمان دادرسی لارا زمزمه کرد " محض احتیاط با افسر مورگان تماس میگیرم... نمیذارم روی جونتون قمار کنید دخترا"
.
.
.
النا موهاشو زیر کلاه زمستونیش جمع کرد و به اطراف نگاه کرد" چیزی جا نذاشتیم؟"
شیلا دستشو کشید و تشر زد " مگه میریمپیک نیک؟"سارا خندید و کنارشون به راه افتاد.
کتی مک گراث سوییچ رو به سمت شیلا انداخت " شما با ماشین من بیاید من با الیزابت میرم"شیلا ابرو بالا انداخت" هرچی که خانوم بازرس بگن"
سارا چشماشو ریز کرد " صبر کن... شما با چی میرید؟"
الیزابت در رو پشت سر بست و گفت " موتور "النا چشماشو چرخوند و به پیشانیش کوبید " هل نو"
رانندگی سارا بدون شک از هرکسی بهتر بود، سریع و در عین حال محتاط پس بدون هیچ حرفی پشت فرمون نشست شیلا کنارش و النا پشت سر.
موتور الیزابت کنار ماشین ترمز زد
کتی" پشت سر ما باشید " سارا با سر تایید کرد و الیزابت در به سرعت به راه افتاد...النا نگاهی به سرعت دیوانه وار موتور انداخت " راجر خوب کسی رو به عنوان دستیار انتخاب کرده"
سارا به سرعت به راه افتاد و مسیر به نسبت طولانی ای رو طی کردند تا جلوی یک ساختمان معمولی به پیروی از الیزابت ایستادند.
شیلا چندبار دهانشو باز و بسته کرد و بعد با شک پرسید " اینجا نزدیک عمارت سابق پندلتون نیست؟"
سارا مطمئن سر تکون داد " چرا خودشه"
النا دستکش های بدون انگشتش رو به دست کرد و نتیجه گرفت " پس این مادام ساموئل یا زیر دست پندلتونه یا شدیدا دنبالش"
شیلا که چشم دوخته بود به کتی و الیزابت تا ببینه کِی قراره پیاده بشن گفت " اگه راجر و فواد رو زنده تحویلمون بده یعنی هدفش با ما یکیه وگرنه که زیر دست پندلتونه"
سارا عصبی روی فرمون کوبید " چیکار میکنن اینا؟ نگرانم"
موبایل النا به صدا دراومد " کتیه... کتی ما پشت سرتونیم... اره میبینم... باشه... فعلا"شیلا و سارا هر دو به عقب برگشتن " چی گفت؟"
النا" اون در بزرگ رو میبینی؟ کتی زنگ رو میزنه و سعی میکنه وارد شه تو همین حین الیزابت سیستم در رو هک میکنه و با باز شدنش ما وارد میشیم... "
![](https://img.wattpad.com/cover/195816357-288-k590307.jpg)
BINABASA MO ANG
sour apple [Z.M]
Fanfiction[Complete] صداش پیچید که گفت: من حتی صدای نفساتو میشناسم چرا این موقع از شب بیداری بیب؟ خواب بد؟ جواب ندادم فقط دستمو محکم جلوی دهنم گرفتم و تا صدای هق هقم بلند نشه لیام دوباره گفت : تو جات توی بغل منه منم بدون تو خوابم نمیبره.... عزیزم برگرد... هرج...