#2
common_zayn malik
_ لیوم
خندید و چین کنار چشماش لبخند رو به لبم اورد
+ من با لیوم گفتن تو مشکلی ندارم اما چرا لیوم میگی؟
شون بالاانداختم _ چون فقط من اینطوری صدات میکنم..... وقتی میگم لیوم ، یعنی لیامِ من.... فقط مال من... این یه رمز بین من و تو.... تا اخر دنیا.
خنده ی بزرگش جمع میشه و تبدیل به یه لبخند شیرین میشه + لیامِ تو.... فقط تو..... تا اخر دنیا.
*******************************************
گونه م رو بوسید و پرده رو کشید تا آفتاب صبح بیدارم نکنه ، اروم در رو بست و از خونه خارج شد
اما من بیدار بودم.... تمام شب.....
تمام ساعت هایی که پشت به لیام خوابیده بودم و کلافگی رو از پهلو به پهلو شدنش میفهمیدم.
بلند شد و پنجره رو باز کرد و سیگار کشید.
لیام کمتر از من سیگار میکشید و این یعنی حالش خوب نیست. لحاف رو تا زیر گردنم بالا کشیده بودم و پنهانی نگاهش میکردم.... نیمرخش زیر نور ماه در حالی که به لب هاش کشش خاصی میداد برای بیرون دادن دود سیگار..... اون جذاب بود خیلی جذاب.... طاقت نیاوردم و بلند شدم یکه خورد سیگار رو بیرون از پنجره گرفت " زین؟"
از پشت بغلش کردم " هرچند سیگار به دست فاک هاتی اما لطفا لاو میدونی که نباید سیگار بکشی"
لبخند زد و به تایید سرش رو تکون داد سیگار رو به لبه ی سنگی بیرون از پنجره فشار داد تا خاموش بشه.
کنار گوشش گفتم " بیا بخواب صبح کار داری"
اروم دستامو از دورش باز کرد " دوش میگیرم بوی سیگارم اذیتت میکنه"
لبخند زدم" اذیت نمیکنه "
به سمت تخت هدایتم کرد و هر دو زیر لحاف خزیدیم
اینبار لیام خوابید و من بازم نه..... ذهنم ساکت نمیشد....
گرگ و میش بود که بیدار شد ورزش کرد دوش گرفت عطر زد و آماده شد.... بوی عطرش مستم میکرد..... گونه م رو بوسید و رفت....
غلت زدم و بالشش رو بغل کردم و بوسیدم
از تخت بیرون اومدم و سلانه سلانه به راه افتادم به سمت حموم رفتم تا دوش بگیرم و رخوت بی خوابی رو از خودم دور کنم.
پوفی کشیدم از لباسای لیام روی زمین.
با خودم غر زدم " فقط کافیه این فاکیا رو بندازی تو ماشین لباسشویی پسر بد"
شلوار جین و بلوزش رو برداشتم و به سمت رخت کن رفتم تا قاطی بقیه لباس های کثیف بندازم احساس کردم بلوزش سنگینه ، تو جیب بلوزش یه دست کلید بود با دو کلید و یه جاکلیدی
( یه دختر خندون که یه قلب دستشه و روش نوشته elena )
شبیه کلید های خونه نبود اصلا این کلید لیام نبود و قطعا کلید یه دختر بود.
با حرص لباس و کلید رو زمین کوبیدم....
النا دیگه کدوم خریه؟
لارا صوفیا النا چه خبر بود؟ نمیتونستم درک کنم
یعنی ما تموم شدیم؟ من لیام رو باختم؟ حس قلبی لیام همیشه به چشماش راه پیدا میکرد و من عشق رو میدیدم پس چطور ممکنه به من خیانت کنه؟
پشت میز نشستم و از شدت نشستنم قاب عکسمون (عکس بالای چپتر) روی میز افتاد. کلافه صافش کردم و دوباره افتاد.... دوباره و دوباره...
" وات د فاااک" و پرتش کردم زمین. صدای شکستنش وادارم کرد به خرابی و بی نظمی. پس دستمو روی میز کشیدم و همه ی عکس هارو انداختم
اما صدای شکستنشون دیگه برای من راه بهبود نبود حالا دیگه زدن و شکستن حالم رو بهتر نمیکرد....
تو آینه به خودم نگاه کردم..... به صورت از پاشیده ی خودم چشمم خورد به کاغذی که از مدت ها پیش کنار آینه بود. لیام یه تدی بر نقاشی کرده بود که روی قلبش نوشته زین و حالا یه جاکلیدی هست که روی قلبش نوشته elena . از یادآوری اون روز ها بی دلیل بغضم گرفت و صدای هق هقم حتی خودمو ترسوند.
من فقط میخواستم فرار کنم..... اگه حق با مالیخولیای ذهنم باشه من نمیتونم تو این شهر باشم در حالی که لیام سهمم نیست
من از نداشتنش میترسم..... اصلا قبل از اون چطوری زندگی میکردم؟ یادم نیست... انگار حافظه م از بعد از دیدنش تشکیل شده و حتی بلد نیستم تو نبودش زندگی کنم فقط بلدم زنده بمونم....
تلفن زنگ خورد بعد از چند تا زنگ رفت رویپیغامگیر
" هی سانشاین.... جواب ماما رو نمیدی؟"
مامان بود.... سمت تلفن خیز برداشتم " سلام ماما"
" تو گریه کردی لاو؟"
KAMU SEDANG MEMBACA
sour apple [Z.M]
Fiksi Penggemar[Complete] صداش پیچید که گفت: من حتی صدای نفساتو میشناسم چرا این موقع از شب بیداری بیب؟ خواب بد؟ جواب ندادم فقط دستمو محکم جلوی دهنم گرفتم و تا صدای هق هقم بلند نشه لیام دوباره گفت : تو جات توی بغل منه منم بدون تو خوابم نمیبره.... عزیزم برگرد... هرج...