[عشق هم میمیره]
با لرزیدن موبایل درست زیر شکمش از جا پرید.
زین سریع گوشی رو برداشت و به لیام نگاه کرد تا مطمئن شه ویبره بیدارش نکرده اما لیام بیدار بود و به سقف خیره ."صبح بخیر "
زین زمزمه کرد و لیام لبخند محوی زد " صبح بخیر"زین به موبایل در دستش اشاره کرد " من اینو جواب بدم " و لیام سر تکون داد.
زین از تخت پایین رفت دمپایی ابری هایی که دیشب لیام براش پیدا کرده بود رو به پا کرد و دوید.
" الو..."
راجر خندید " بالاخره زیبای خفته بیدار شد "
صدای فریاد لویی شنیده میشد " زیبای خفته چیه؟ این شرکه... شبا میره تو غارش... کجا میدادی مالیک؟"راجر گفت " با منی؟ من به کسی نمیدم کله فندوقی "
لویی غرید " کله فندقی باباته... کی تو رو میکنه اخه؟"
راجر قهقهه زد " باشه ولی تو رو میکنن دیگه "
و بدون توجه به لویی گفت " زین دیشب یهو کجا غیب شدی؟"زین زبونش رو چرخوند نمیدونست باید چی بگه.
چشمش افتاد به لیام که پله هارو پایین میومد" زین با من بود دیشب"
لیام گفت و از کنار زین رد شد.راجر پای تلفن" اوووووو" بلندی گفت و داد زد " هی شنیدین؟ دیشب زین با لیام بوده"
و کسی انگار اون طرف خط شروع کرد به سوت کشیدن.
راجر جویده و شیطنت امیز گفت " سکسِ اشتی و این حرفا اره؟"
زین اب دهانشو قورت داد... دیشب...
ترجیح داد فقط برادرش رو تایید کنه." اره... بیشتر نپرس"
راجر" باشه باشه... اصن برید راحت باشید ... "
خندید و تلفن قطع شد.زین نفسشو کلافه رها کرد و به پایین رفت.
لیام بلند گفت " بیا صبحونه "
زین موهای بهم ریخته ش رو مرتب کرد " باشه ممنون"
استرس معده ش رو پیج میداد. حالت تهوع داشت.
رو به روی لیام نشست و لبخند زد.لیام چایی ریخت و به زین نگاه اخمالودی انداخت.
" چرا انقدر رنگت پریده؟"زین دستاشو به ماگ گرم چسبوند و سرشو انداخت پایین.
لیام سرشو پایین برد تا صورت زین رو ببینه " هی... چیشده؟ حالت خوب نیست؟"
زین توی تمام بدنش حس درد داشت.
" همه جام درد میکنه"لیام دست سالمش رو دراز کرد و صندلی زین رو سمت خودش کشید
روی پاش زد و گفت " پاهاتو دراز کن"
ESTÁS LEYENDO
sour apple [Z.M]
Fanfic[Complete] صداش پیچید که گفت: من حتی صدای نفساتو میشناسم چرا این موقع از شب بیداری بیب؟ خواب بد؟ جواب ندادم فقط دستمو محکم جلوی دهنم گرفتم و تا صدای هق هقم بلند نشه لیام دوباره گفت : تو جات توی بغل منه منم بدون تو خوابم نمیبره.... عزیزم برگرد... هرج...