End 1

1K 175 101
                                    

[ چگونه بمیرم وقتی روحم به تو وابسته است؟ اه من تا ابد سرگردانم ]

لو از دور عمارت رو دید...
اون باز هم این جاده رو طی کرد تا به عزیزی برسه.
جلوی درب بزرگ آهنی ایستادی و بی توقف بوق زد...

گارد بیرون اومد و اخم کرد لو نیم تنه ش رو از پنجره بیرون آورد " لویی ام این فاکی رو باز کن "

گارد جلو اومد و نگاه دقیقی انداخت و وقتی مطمئن شد کسی که تو ماشینه با عکس تطابق داره محترمانه سر تکون داد " بفرمایید اقا "
لو به دنده داد و پوزخند زد " افرین پسر " و وارد محوطه ی بزرگ عمارت شد....

از ماشین بیرون پرید و به سمت در رفت
دیگه کسی جلوش رو نمیگرفت...
برعکس قد و قواره ش ، قدم های بلند و محکمی داشت...

داد زد و صدای پیچید " پندلتون ؟ بیا من اینجام "
توجه اسلحه به دست ها جلب صدا شد اما اون پسر دوست داشتنی آقای پندلتون بود پس کسی حق نداشت چیزی بگه....

رابرت از پله ها پایین اومد ابرو بالا داد و پرسید " افسار پاره کردی لویی "

لو پوزخند زد به پاش زد " هر پدرسگی برا من آدم شده.... برو بگو اربابت بیاد پاپی "

رابرت نفس محکمی کشید و سینه به سینه ی لو ایستاد " من پسر خونده ی این خونه م یه کاری نکن که... "
لویی سگک کمربند پسر رو محکم کشید سمت خودش و تو صورتش غرید " ببین هرزه کوچولو... من همینم نه پسر فلان کسم نه هیچ گوه دیگه اما تو یه بی سروپای خیابونی هستی که از مرزت رد شدی ها ؟ به دونفر از عزیزترین آدمای من نزدیک شدی... به یکیشون لطمه زدی و کیرت برا دوست پسرم بلند شده بود.... (ضربه ی ناغافلی به جلوی پسر زد ) فاصله تو باهام رعایت کن وگرنه قشنگ ترین خاطره ت از سکس میشه بلایی که فواد سرت آورده بود... ها چیه ؟ اره فواد برا ما تعریف کرده و به سلامتیش پیک زدیم... حالا بزن به چاک جنده "

راب نفس محکمی کشید و عقب رفت... چندبار انگشت اشاره ش رو تکون داد و چیزی نگفت...

لو کلافه دست به کمرش زد و داد " هیشکی تو این خراب شده نیس؟"

صدای دویدن کسی به گوش رسید...
چهره ی مرد برای لو آشنا بود و ناگهان به یاد آورد " سم؟"

سم از بازوی لو گرفت و به کناری کشید " به موقع رسیدی لویی "

لو دستشو کنار کشید " پس تو هم قاطی اینا شدی اره؟"

سم لبخند زد " من دقیقا به همون دلیلی که تو اینجایی اینجام... (صداشو پایین آورد ) من یه بچه ی ۵ ماهه دارم... نمیتونم ریسک کنم سر جون زن و بچه م... نترس زیاد طول نمیکشه فقط باهاش همکاری کن رو مخش نرو خب؟"
لو گاردشو پایین آورد " از دوست پسرم خبر داری؟"

سم سر تکون داد " اره حواسم بود بهش .... خوبه نگران نباش "

لو دستشو محکم به صورتش کشید " چجوری نگران نباشم؟ زندگیم داره زیر و رو میشه... نگران هری ام نگران زین و لیام.... نگران بقیه نگران دخترا.... مگه این پدر مارو رها نکرده بود ؟ پس الان چی میخواد ؟"

sour apple [Z.M]Where stories live. Discover now