Nightmares

1.6K 286 134
                                    

4100 کلمه.....

[ تو تمام احتیاج منی.... ]

فواد پوک محکمی به سیگارش زد و دودش رو تو اتاق فوت کرد....
ویبره ی گوشیش اونو به خودش اورد و با دیدن اسم "شیلا" روی صفحه تعجب کرد.

بلند گفت " زیییین.... زین "

زین روی تخت دراز کشیده بود و به سقف خیره بود در عین حال که به چیز خاصی فکر نمیکرد فکرش درگیر بود.
با شنیدن صدای فواد بلند شد و به طرف در باز اتاقش رفت.... دری که قرار شده بود دیگه قفل نشه.
" بله؟"
فواد سیگارش رو به زیرسیگاری فشار داد " مگه با لیام صحبت نکردی؟"
زین سرشو به تایید تکون داد
فواد گوشی رو سمت زین چرخوند " چرا شیلا بهم زنگ میزنه پس؟"
زین نگران نگاه کرد و گفت " نمیدونم.... نکنه اینا بلایی سر لیام اوردن ؟ توروخدا جوابشو بده"

فواد چند لحظه مکث کرد.... به هر حال اون شانسی برای امتحان کردن نداره پس حسادت حماقته...

تماس رو برقرار کرد و با لبخندی تصنعی گفت " هی سوییتی "

شیلا که تلفن رو روی بلند گو گذاشته بود با پخش شدن صدای فواد تقریبا همه به سمت تلفن خیز برداشتن.
شیلا بی مقدمه گفت " سلام... فواد چرا رابرت اطراف من چرخ میزنه؟"

فواد اخمی کرد و پرسید " راب؟ راب با تو چیکار داره؟"

شیلا که نمیخواست بگه پیش لیامه من من کرد " چ ... چه بدونم.... من از تو میپرسم تو از من؟"

فواد پوزخندی زد " دم خونه ی پین کشیک میده؟"

لیام نگاهی به شیلا کرد و اشاره کرد که بپیچونه.
شیلا گفت " چی؟ نه.... این مزخرف رو از کجا اوردی؟"

فواد سرشو تکون داد " لاو چرا فک میکنی من نمیدونم که تو کجایی و چیکار میکنی؟"

شیلا که میدونست دیگه پنهان کاریش فایده نداره ترجیح داد که فواد رو عصبانی نکنه و رو بازی کنه...خودشو روی مبل رها کرد " خواهش میکنم با دخترام کاری نداشته باش"

فواد قهقهه زد " هی بیب این لطف نیست این یه معامله س... "

شیلا گیج پرسید " چی؟"

فواد نیم خیز شد و مشکوک گفت " نکنه پین یادش رفته؟ زین در ازای w54 .... این معامله س ..... من کاریت ندارم اجازه دادم بری پیش پین.... اجازه دادم دخترات همچنان تحت حمایت باشن اجازه دادم زین زنگ بزنه.... پین دست خالی بیاد تنها شانسش رو از دست داده اینو خوب بهش بفهمون... "

تلفن رو قطع کرد و روی میز انداخت...
زین سریع پرسید " جریان چیه؟لیوم خوبه؟"
فواد بلند شد و همونطور که پالتوش رو میپوشید گفت " لیام پین شما خنگ از آب دراومد...‌ میرم قدم بزنم آدام اینجاس "
و از اتاق خارج شد.....

هیجان ها فروکش کرده بود
لیام قدم رو میرفت و بقیه نشسته بودند...

پاول تماسش را تمام کرد پیش بقیه برگشت
لیام به سمتش رفت " خب؟ چیشد؟"

sour apple [Z.M]Where stories live. Discover now