Love,Hate,Love

1.5K 267 126
                                        

[ صدایم کن.... صدایم میزنی انگار کسی در غربت به زبان مادری مرا خوانده است .... ]

ساعت ۱۱ شب رو نشون میداد....

حصار سکوت خونه رو دربرگرفته بود...
ساعت ۱۱ بار نواخت و شیلا با لذت و لیام با حرص به این صدا گوش دادن....

شیلا با لبخند گفت " اخه مشکلت چیه؟ اگه از صدای کوبیدن ساعت بدت میاد اصن چرا ساعت پاندول دار خریدی؟"
لیام شونه بالا انداخت " هدیه ی مادر زینه... عتیقه س..... من ازش متنفرم و زین از صداش میترسید (خندید) باورت میشه؟ صبحا که پاندول صدا میکرد زین بالشو روی گوشاش فشار میداد و منو با پا میزد میگفت اینکه تا اخر عمر باید این صدا رو تحمل کنه تاوانِ گناه گی بودنشه"
شیلا بلند خندید و سریع دستشو جلوی دهنش گذاشت.

لیام لبخندی زد و گفت " داشتی میگفتی.... پس هرکی غمگین تر باشه پیتزای بیشتری میخوره.... چه جالب"
شیلا سرشو تکون داد " اره این عادتی بود که سارا به خونمون اورد "
لیام زیر لب "سارا" رو زمزمه کرد " یه دختر..."

شیلا اخم کرد نوک پایی رو که روی کاناپه جمع کرده بود به رون لیام زد " هی.... یه دختر نه.... سارای من هر دختری نبود "

لیام به واکنش شیلا خندید و دستاشو به حالت تسلیم بالا اورد " میدونم.... باور کن میفهمم"

شیلا " اره.... لااقل تو میفهمی چه حسیه که یه نفر برات خیلی متفاوت باشه.... منم حال الان تو رو میفهمم.... این برزخی که بی شباهت به جهنم نیست رو خوب میفهمم.... اما پیداش میکنیم... "

لیام چشماشو فشار داد " هنوزم نفهمیدم فواد رو کجا دیدم "
شیلا چونه ش رو حرکتی داد " شاید فامیل باشید چون به هرحال همکار نمیتونین باشین "

لیام ابرو هاشو بالا برد و با شک گفت " ما که نه.‌... ولی شاید.... نمیدونم ..... شاید به نظرت احمقانه بیاد اما ممکنه با زین ... "
شیلا اخم کرد " یعنی فامیل باشن؟ ببین احتمالش صفر نیست چون به هر حال ما نمیدونیم پدر فواد کیه فقط میدونیم مادرش یه جنده ی اسپانیایی بود اگه به چشمت اشناس لابد یه جایی دیدیش دیگه.... خب عکسای زین رو نگاه کن "
لیام سرشو به تایید تکون داد " اره باید البوم قدیمی زین رو پیدا کنم "

دوباره سکوت شد
شیلا انگشتشو با طرحی به هدف به تاح مبل میکشید و لیام کوسن بغلش رو فشار میداد....

شیلا سر بلند کرد و پرسید " اوضاعت با نایل چطوره؟ وای خدا باورم نمیشه با خواننده ی مورد علاقم ناهار و شام خوردم.... فاصله م باهاش یه قدم بووووده ای خدا "
لیام به قیافه ی هیجان زده ی شیلا خندید " تو دیوونه ای همزمان هم شادی و هم شاد نیستی .... "

شیلا بااخم خندید و دوباره با پا لیامو زد " بهت رو دادما... جواب سوالمو بده "

لیام شونه بالا انداخت " ناراحته اما به خاطر لارا مراعات میکنه..... نمیخواست بره استودیو اما اگه بیشتر از این لیبلش رو برای البوم معطل کنه از دستشون میده ..... علی رغم خواسته ش لارا رو به من سپرد.... باید سر فرصت باهاش حرف بزنم.... نایل بهترین دوست منه نمیتونم بذارم کج خلقیم دوستمو ازم بگیره "

sour apple [Z.M]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin