This is the start to an end

709 153 265
                                    

میتونم ببوسمت؟

دو هفته بعد....

نیتن کلاه بارونی نایلونیش رو روی سرش نگه داشت و به سمت ماشین دوید.
" همین جاست قربان "

فیبی ماشین رو خاموش کرد " کمکتون میکنم "
جوزف یک لحظه مکث کرد " فیبی... من اجازه نمیدم خودتو به خطر بندازی"
نیتن به سمت شیشه ی ماشین خم شد " حق با افسره... حتی یک قدم جلوتر هم دیده نمیشه... بارون و تاریکی شب هم کارو سخت تر کرده"

فیبی سر تکون داد " انتظار دارید کمکتون نکنم؟ شما غیرقانونی وارد این قسمت از قبرستون شدید. لازم دارید یکی کمکتون کنه"

حق با فیبی بود... جوزف تمام تلاشش رو کرده بود تا مجوز نبش قبر برای جسد لیام پین رو بگیره اما در طول این دو هفته موفق نشده بود و حالا میخواست خودش مستقل و البته غیرقانونی کار انجام بده.

جوزف " بهتره یکی اینجا باشه تا اگه لو رفتیم سریع راه بیفتیم "

فیبی نگاهی به همسرش انداخت و نیتن سر تکون داد.
فیبی " باشه... من منتظر و مراقبم... موفق باشید"

جوزف از ماشین پیاده شد...
مسیر گل و لای تاریک رو لنگان طی میکرد.

نیتن زیر بغل مافوقش رو نگه داشته بود " به یکی پول دادم برامون قبر رو بکنه... نگران نباشید صورتامون قابل تشخیص نیستن "

جوزف فقط سر تکون داد. هیجانی که از پیدا کردن حقیقت داشت بهش اجازه ی تفکر منطقی رو نمیداد.

جوزف " همینه؟" به زمین درحال کنده شدن اشاره کرد.
نیتن " بله... هی ... کافیه... تو میتونی بری... اینم بقیه ی پولت ... بعد از رفتن ما دوباره قبر رو پر کن"

جوزف بالا سر قبر نشست و به جنازه خیره شد.
" کاملا صورتش نابود شده "

نیتن هم کنار مورگان نشست " از عمد بوده احتمالا... قربان نمونه ها رو بردارم؟"

جوزف نگاهی به اطراف کرد " اره... بهتره دست دست نکنیم.. "
‌.
.
.
زین به باکس بزرگی که کمی دورتر بود نگاه کرد و لبخند زد " این همه خوراکی اخه؟"

فواد شانه بالا انداخت " چه اهمیتی داره؟ تا زمانی که خوشحالت میکنه خریدن هرقدر خوراکی برای تو یه وظیفست "

زین خندید و با دستش شکمش رو نگرفت " ببین... چاق شدم "

فواد به پوست تیره ی پسر نگاه کرد و آب دهنشو قورت داد " اوم... اره... ورزش میکنی درست میشه"

فواد با یاداوری چیزی به یک طرف مایل شد تا از جیبش فلش رو دربیاره.

" اوه داشت یادم میرفت... اینا فیلم و اهنگن... یه هاردم تو همون باکس هست که نایل و لارا سریال برات دانلود کردن...‌ به نظر میاد پیشنهاد برای آشتیه"

sour apple [Z.M]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora