Hope

1.5K 283 17
                                    

#19

زین نبود
پالتوی من نبود
یه تیکه کاغذ اونجا بود....
عطرش اینجا بود....
اما زین نبود!

با چند قدم بلند به سمت تخت خالی رفتم و نامه رو چنگ زدم.... امیدوار بودم چیزی که حدس میزنم نباشه
اما دقیقا همون بود....
نامه ی خداحافظی....
چراغ اتاق چشممو اذیت میکرد نگاهم تار میشد و سرگیجه داشتم.

اولین کسی که به ذهنم رسید لارا بود
با دست لرزون باهاش تماس گرفتم
چند لحظه بعد صدای نگرانش تو تلفن پیچید "لیام؟"

صدام کلفت تر از حد معمول از گلوم بیرون اومد" زین رفته"
صدای جیغ مانند لارا منو لرزوند " رفتهه؟ دارم میام لیام دارم میام عزیزم"
و من تماسو قطع کردم.
از اتاق خارج شدم و سمت ایستگاه پرستاری چرخیدم مشتمو روی میز کوبیدم و چندتا دختر و پسر جوون از جا پریدن.

یکی از پرستارا با لبخند گفت " مشکلی پیش اومده اقا؟"
صدای بلندم آرامشو از ساختمان گرفت " زین مالیک تو اتاقش نیست.... این خراب شده یه نگهبان فاکی نداره که مراقب باشه؟ چطور ممکنه اون از این در ( به در اشاره کردم و چند نفر از جلوی در کنار رفتن) بیرون رفته.... از جلوی چشم تو رد شده و متوجهش نشدی؟ شما چه کار کوفتی پشت این میز دارین؟"

پرستار که روی کارت معرفیش رزی نوشته بود خواست جوابی بده که کسی از پشت سرش با پرخاش گفت " بهتره از موبایلت استفاده کنی و پیداش کنی به جای اینکه بیمارستانو روی سر ما خراب کنی. اینکه دوست پسر عجیبت ازت فرار کرده مشکل ما نیست "

مغزم سوت کشید بی طاقت داد زدم " روی برد مسخره ی پشت سرش نوشتین دارای سابقه ی بیماری روانی... به جای چرخوندن چشمات باید چشمای کورتو باز میکردی و مراقبش میبودی"

رزی چشماشو بهم فشار داد و به پشت سرش برگشت و رو به اون پسر گفت " هنسن بهتره به بیمار اتاق ۲۱۷
رسیدگی کنی"

هنسن پوف کشید از پشت سر رد شد. رزی به سمت دستگاه آب سرد کن رفت و لیوان کاغذی رو از آب پر کرد.
به سمتم گرفت و با لبخند گفت " من واقعا متاسفم بابت بی مسئولیتی نگهبانی و پرستارا. من میتونم با پلیس تماس بگیرم اما بهتره قبل از اینکه کار به مراحل قانونی بکشه از کسایی که ممکنه بره پیششون پرس و جو کنی آقای...."
آب رو سر کشیده بودم و لیوان رو توی دستم مچاله کردم "پین.... متاسفم بابت سر و صدام"
لبخند زدم و سرشو تکون داد " نه قابل درکه"

صدای لارا حواسمو پرت کرد " لیاام"
و از جلوی در به سمتم دوید. به من که رسید با یه دست بغلم کرد (همیشه اینطوری بغل میکنه)
" پیداش میکنیم لیام قول میدم "
و منو از خودش جدا کرد. دستمو کلافه به صورتم کشیدم و نفسمو با صدا بیرون دادم.

لارا آروم به رزی گفت " واقعا نمیدونم چی بگم. من سفارش اقای مالیک رو به شما کرده بودم."
رزی سرشو تکون داد و به تبعیت از لارا زمزمه وار گفت " من به اقای پین هم گفتم میتونم با پلیس تماس بگیرم خانم دکتر. مطمئن باشین به سرعت تمام دوربین های خیابانی و وسایل نقلیه بررسی میشن اما بهتره اول خودتون مطمئن شید جایی که براتون آشناس نرفته باشن"

sour apple [Z.M]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora