Complicated

763 150 238
                                    

[ کابوس که دیدم تو را صدا کردم... و اگر تو هم مرا نخواهی.... این یک کابوس بی پایان است]

سارا فنجون ها رو مقابل جوزف و نیتن گذاشت.
جوزف محترمانه فنجون رو عقب زد و نیتن کار مافوقش رو تکرار کرد.

" این یه مهمونی دوستانه نیست... ممنون بابت قهوه"

سارا نگاه ترسیده ش رو به شیلا دوخت و شیلا سینه صاف کرد " چی باعث شد به ما سر بزنید افسر مورگان؟"

جوزف عکس بلامی رو روی میزگذاشت‌
" اطلاعات کامل راجع به همسرت میخوام سارا "

سارا آب دهانشو قورت داد " چ.. چرا؟ چیشده؟"

جوزف لبخند محوی زد " من دوباره پرونده رو به دست گرفتم پس احتیاج دارم بدونم چطوری بلامی مارک به گروهم نفوذ کرده بود "

سارا نفس عمیقی کشید " م... من... ببین... نیتن و فیبی خیلی ساله که منو میشناسن..‌. ۱۲ سال پیش سایمون کاول منو برد عمارت خودش "

جوزف بین حرفش پرید " چرا؟"

سارا سر تکون داد " متاسفم‌... کاش میدونستم مشکلش با من چیه‌... من فقط چون به جون شیلا تهدید شده بودم پس دهنمو بستم... بلامی رو هم همونجا دیدم... بعدا بهم گفتم شیلا مرده.... چندسال بعد بلامی رفت لندن... منو خواست ببره منم میخواستم نفس بکشم پس باهاش رفتم... همین... جدی میگم... من تا اخر هم نمیدونستم بلامی هنوز برای کاول کار میکنه "

نیتن تند تند نوشت و جوزف پرسید " پس بلامی فقط برای کاول کار میکرد "

سارا با اطمینان سر تکون داد " بله مطمئنم که پندلتون با بلامی کاری نداشت... خیلیا هستن که برای کاول کار میکردن و پندلتون حتی خبرم نداشت "

جوزف چشماشو ریز کرد " پس پشت سر هم کار میکنن"

سارا سر تکون داد.

جوزف نگاهی به برگه کرد و پرسید " نظرت راجع به جنازه ای که به اسم لیام پین دفن شد چیه؟"

سارا من من کرد اما شیلا محکم گفت " یک شب قبلش فواد سارا رو برد برای شناسایی جنازه ... سارا مطمئن بود جسد بلامیه اما خب پزشکی قانونی خلافش رو گفت "

جوزف نیشخند زد " فواد مالیک چطور قبل از دایره ی جنایی از وجود جسد باخبر بود؟"

شیلا " از خودش بپرسید... ما فقط میخواستیم به زین کمک کنیم تا بلکه ثابت شه لیام زنده س"

جوزف سر تکون داد " باشه پس صحبت میکنم... و اینکه به محض رسیدن مجوز های رسمی تمام تلفن ها چک میشن... پس اگه احیانا چیزی هست که از من پنهان کردین بهتره دوستانه بهم بگین... قبل از اینکه پرونده روال قانونی پیدا کنه"

شیلا فقط تایید کرد " شک نکنید... روز خوش"

و جوزف و نیتن از خونه خارج شدن...

sour apple [Z.M]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin