Let the games begin...

929 172 91
                                    

[هر داستان عاشقانه ای نقطه ی پایان دارد...]

نایل دوباره به در لگد زد آستین پشت تلفن گفت " نایل تصویرش خیلی ناواضح توی دوربین هست میفرستم برات "

نایل موهای عرق کرده ش رو عقب زد " باشه فقط یه فکری به حال در بکن زنم خونه تنهاس من خیلی نگرانشم "
آستین " ببین ممکنه طول بکشه خب؟ بنظرم اگه تو خیلی نگرانی بگو کسی بره پیشش "
نایل پوفی کشید " باشه تو اول عکس رو بفرست منم بعدش به برادرش زنگ میزنم "
آستین " اوکی "

دو دقیقه بعد عکس فرستاده شد نایل با لود شدن عکس نفس برید و عقب رفت...
" نه.... نه نه نه.... خدایا نه "

به سرعت توی لیست کانتکت ها دنبال شماره ی خونه ی لیام گشت...
بعد از چند بوق صدای زین توی گوشی پیچید " سلام نایلر "

نایل " زین زین لطفا برید پیش لارا "

زین ترس رو زیر پوستش حس کرد " چیشده نایل"

نایل " نپرس اما احتمال میدم که سایمون اونجا باشه لارا تلفنو جواب نمیده نگرانشم"

زین " سایمون؟ باشه باشه ما همین الان راه میفتیم "
نایل " من دارم سکته میکنم زین توروخدا منو بی خبر نذار "
و بغض بی مهابایی تو صدای مستاصل مرد موج میزد...

زین به سمت حمام دوید " نگران نباش ما نهایت یه ربع دیگه اونجاییم "

بعد از قطع کردن تماس تقه های محکمی به در حمام کوبید " لیام لیام "

لیام آب رو بست و خندید " چی میخوای بیبی "
زین در رو باز کرد " باید بریم خونه ی نایل "

لبخند از صورت لیام پاک شد و در رو کامل باز کرد " چیشده؟ دعواشون شده؟"

زین جا خورد " چ چی؟ نه بابا نایل خونه نیست
... بابا حوله تنت کن بیا بیرون بهت بگم.... چشمم میخوره به این رفیقم برنامه عوض میشه ها... یالا"

لیام سر تکون داد و سریع با حوله خارج شد...‌

زین جین تنگش رو بالا میکشید

لیام " جریان چیه؟"
زین توی کشو دنبال تی شرت گشت " ببین نایل کامل نگفت (لباس های لیام رو پرت کرد ) اما حدس میزد که سایمون اونجا باشه "

لیام باکسرش رو بالا کشید و با صدایی که زین رو ترسوند داد زد " سایمون اونجاس ؟ "
زین مشت آرومی زد " ترسیدمم... احتماله فقط..."

لیام شلوار رو پوشید و گفت " شماره ی خونه ی نایل رو بگیر "
زین " نایل گفت جواب نداده.... الان لارا رو میگیرم "
لیام تی شرت به تن کرد و بلند گفت " چیشد؟"
زین " جواب نمیده "

لیام " ماشینو روشن کن تا موهامو یه سشوار سریع بکشم "
زین وارد اتاق شد پالتو به تن کرد و جلوی لیام ایستاد...
با دست به موهای مرد رو حالت داد و لبخند پیروزی زد " ماشینو گرم میکنم برات "
لیام به مسیر دویدن زین لبخند زد و فقط چند دقیقه سشوار به موهای خیسش گرفت....

sour apple [Z.M]Where stories live. Discover now