اول غر بزنم .شرط ووت چی بود؟ چهار پارت اخر که پشت سر هم آپ شده بودن به ۳۰ ووت برسن. اما پر نشده !یکم به من انگیزه بدین که بین کار و دانشگاه سعی میکنم از استراحتم بزنم و تند تند آپ کنم.
اگه فف ارزش نداره بگید که منم هر وقت تونستم آپ کنم.~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
[ اینجا مردی شریان حیاتش به تو وابسته است
معبود کوچک من ! کمی نزدیک تر.... میخواهم
نفس هایت را عبادت کنم]***********************************
(کاور : النا و پاول)
صدای بوق ماشین سکوت رو شکست
لاستیک ها از ترمز ناگهانی روی اسفالت جیغ کشیدن و زین عقب پرید.
دختر عینک آفتابیشو بالا برد و داد زد " دیوونه ای یا فراری؟"
زین نگاه گذرا به مردی که بهش نزدیک میشد انداخت و گفت " هردو "
دختر که انگار مرد رو میشناخت آدامسشو باد کرد " بپر بالا دیوونه"
و زین بدون فکر سوار شد و فریاد های " وایستا وایستا" مرد رو پشت سر گذاشت.دختر از آینه به مرد نگاه کرد و راحت گفت " حرومزاده.... امیدوارم کونت خوراک سگا بشه"
زین با تعجب نگاهش کرد" میشناختیش؟"
دختر زین رو برانداز کرد " مال این طرفا نیستی نه؟ اون یارو رو همه میشناسن. خودش میگه آرتور صداش کنن اما از قدیم همه به اسم خوک سیاه میشناسن "
زین اروم خندید و بعد از ۱۸ روز این اولین باری بود که لب هاش به خنده کش اومده بود.
دختر ادامه داد " چون شبیه خوکه و مثل قیر سیاهه. حالم ازش بهم میخوره. ۱۴ سالم بود که بهم تجاوز کرد قسم خوردم ازش انتقام بگیرم "
زین لرزید و با فریاد گفت " چییی؟"
دختر خندید " گفتم که مال این اطراف نیستی. اینجا زندگی کردن حکم زندگی سگی رو داره. ولش کن بابا. من شیلا ام. و تو ...؟"
زین صاف نشست و گفت " زین "
شیلا زیر لب اسم زین رو تکرار کرد و دستشو سمتش دراز کرد " خوشبختم "
زین متقابلا دست داد و گفت " منم همینطور. نجاتم دادی"
شیلا خندید و دوباره ادامسش رو باد کرد و ترکوند " نمیذاشتم اون یکی دیگرم عذاب بده "
زین لبخند زد و سرشو تکون داد
شیلا به دست زین نگاه کرد " دستت میلرزه. از صبح چیزی خوردی؟ "
زین سرشو تکون داد " نه میتونی منو یه جایی پیاده کنی که یه سواری بگیرم؟"
شیلا نگاه خیره شو به زین انداخت و دوباره آینه و بعد جاده رو نگاه کرد " به عقب برنگرد فقط از آینه بغل اون ماشین قرمزو ببین "
زین اروم آینه رو تنظیم کرد وماشین رو دید " خب؟"
" اون دنبالمونه. یعنی هرجا که پیاده ت کنم دخلتو میارن. "
زین با ترس گفت " خب تو ماشین چی؟"
شیلا با خنده گفت " نه دیگه.... کسی حق نداره به شیلا تو بگه.... جرئت نداره جلومو بگیره و همراهمو پیاده کنه چون یه ساعت بعد از خایه اویزونش میکنن "
YOU ARE READING
sour apple [Z.M]
Fanfiction[Complete] صداش پیچید که گفت: من حتی صدای نفساتو میشناسم چرا این موقع از شب بیداری بیب؟ خواب بد؟ جواب ندادم فقط دستمو محکم جلوی دهنم گرفتم و تا صدای هق هقم بلند نشه لیام دوباره گفت : تو جات توی بغل منه منم بدون تو خوابم نمیبره.... عزیزم برگرد... هرج...