I kissed a boy,I hope his girl friend doesn't mind it

2.4K 391 71
                                    

#3

E.T katy perry

فلش بک

لبخند به لب وارد شدم عینکم رو درآوردم و بین دکمه های بلوزم گذاشتم در حالی که سوت زنان اهنگ نامفهومی رو تقلید میکردم به خنده های دخترا لبخند محترمانه ای زدم و رد شدم.
لویی همیشه میگه" هوادارات غش میکنن اگه بفهمن تو عاشق دیکی"
هیاهوی سالن جهت فکرمو عوض کرد و گوشم صدای لیام رو از اون بین برام جدا کرد: "من واضح گفتم که هیچکس جای پروژکتور رو تغییر نده. به چه حقی جای تمام وسایل منو عوض کردی؟"
قدمامو تند کردم چون متوجه کلافگی صدای لی بودم.

دور تر ایستادم تا موقعیت رو بسنجم.
لیام توی سالن بزرگ ایستاده بود. دستاشو به کمرش زده بود و با حرص به اطرافش نگاه میکرد. باشه باشه لیام قطعا برای من تاپه اما آخه نگاهش کن! اخم کرده و لبای قلوه ایش از بین لپ هاش جلو اومده مثل یه تدی بر چلوندنی. ترجیح میدادم برم جلو و صورتشو قاب بگیرم و مثل بچه ها بگم" آبنبات بخرم اخماتو باز میکنی؟" اما خب نمیشه.... اون لیام جیمز پینه.... نه نه... نه مالیک الان موقع ادابازی نیست.
اروم به سمت رگال لباس رفتم.
هانا به محض دیدنم به سمتم دوید. نگاهی به سرتاپاش انداختم : هی کیوتی....
لبخند مضطربی تحویلم داد : هی... اون اصلا مود خوبی نداره....
خودمو مشغول لباسا نشون میدادم : کی هانا؟
اخم کرد : لیام دیگه..... دائم داد میزنه...
بی توجه به حرفش‌گفتم : فک میکنی امروز شات داشته باشیم؟
: برنامه ی همه رو کنسل کرده..... جز شما....
ناخوداگاه سرم به سمت هانا چرخید. مکث کردم تا متوجه حرفش بشم : اوه جدی؟
و هانا سرشو تکون داد.....
سرمو چرخوندم تا ببینمش.... بلوز چهارخونه ش رو در اورد و اول فک کردم میخواد یه گوشه پرت کنه اما..... فاک...... به دور کمرش بست و حالا با یه رکابی مشکی و جین آبی اونجا ایستاده.... یامسیح...
صدای هانا چشمای هیزمو جمع کرد
: میشه ببینی مشکلش چیه؟؟ من واقعا حتی نمیتونم سمتش برم...
لبخند گیجی زدم : اوهوم... اره...

توی دلم از فکر اینکه لی تمام قرار های امروزو کنسل کرده به جز من، دست هامو به هم مالیدم و تمام فیلم هایporn hub برام یاداور شد ( فاک می ددی)

قبل از اینکه بتونم چند قدم بیشتر به سمتش بردارم
صوفی با ست لباس زیری که مشخص بود برای شات های جدیدشه به سمت لیام رفت. دستشو دور شونه ی لی پیچید و چونه شو روی شونه اون گذاشت . لی رو مثل یه پسر بچه لوس میکرد : اوووه لی. هانی بگو چی تورو ناراحت کرده بیبی؟

پیش خودم دهنمو کج کردم : بیبی... هانی... انگار لیام بچه شه نه دوست پسرش و با یادآوری اینکه منم تقریبا همچین کاری توی ذهنم بود به خودم لعنت فرستادم.
درست بر خلاف تصور هر دوی ما (من و صوفی) لیام دست صوفی رو پس زد : فک کنم گفتم همه ی مانکن ها برن. ها؟
صوفیا با تعجب نگاه کرد. تک خنده ای کرد : اره.... من به عنوان دوست دخترت موندم عزیزم.
لی پوزخند زد : اوه؟ خب من دوست ندارم دوست دخترم اینطوری اینجا بچرخه.( با تمسخر با دست به سرتاپای صوفیا اشاره کرد)
صوفی با اوقات تلخی گفت : تو فقط داری بهونه میگیری لی.... خودتم میدونی که از این اخلاقا نداری اما خب... من میرم.... تو هم پشیمون میشی.
لیام با اخم دستاشو تکون داد ( بیشتر شبیه دور کردم مگس بود) : اوکی اوکی.... پشیمون میشم حالا برو لطفا.

sour apple [Z.M]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon