Enemy in my house

2.2K 371 42
                                    

*پیشنهاد میکنم حتما با این دوتا اهنگ پارت رو بخونید*

#5

changes_ XXXTENTACION
E

xperience_ Lovico Einaudi

jolene_ miley cyrus

_ تو بیش از حد جذابی
+ تاحالا به خودت تو آینه نگاه کردی؟!
_ پدرت از من متنفره.
+ پدرم از منم متنفره. اما مامان و خواهرام عاشقتن.
_ من بی نقص نیستم اما دوستم داشته باش لیوم.
+ من تو رو با حسادت های بچگونه ات ، با افسردگیت از هوای ابری لندن و با اون ظرف قرصی که از هر ۱۲ ساعت باید بخوری اما از من پنهون میکنی دوستت دارم......
_ به خاطر تو بهتر میشم
+لازم نیست..... من همینطوری دوستت دارم.

*****************************************
وقتی بیدار شدم لیام تو تخت نبود.....
دیگه قرار نبود تو آغوش گرفتنش راه حل ماجرا باشه. بلند شدم و روی تخت نشستم هوا تاریک شده بود موبایلمو از میزپاتختی برداشتم تا ساعت رو نگاه کنم، ۷ونیم عصر، در باز شد و لیام وارد شد
: بیداری که عزیزم. ببخشید اگه سر و صدا کردم.
بدخلق دست به صورتم کشیدم و سرمو تکون دادم : نه از سر و صدا پا نشدم
لیام به خوبی دیده نمیشد..... اتاق تاریک بود و پشت سرش روشن و این باعث شده بود مثل یه شبح خندان باشه! اگه یه روز صبح بیدار بشم و لیام نباشه.... هیچ جایی نباشه.... نه تو خونه نه تو آتلیه نه تو عکس ها نه تو اسم های گوشیم و نه حتی تو لیست شهروندی..... اگه لیام واقعا یه شبح باشه.....

صداش منو از جا پروند: بیبی خوبی؟
سرمو گیج تکون میدم : آ... آره آره...
: چراغ رو روشن کنم؟
: اره لطفا.
نور ناگهانی که تو اتاق پخش میشه باعث میشه چشمام جمع بشن و سرم نبض بزنه... هیسی کشیدم که لیام سریع خاموشش کرد .
خندیدم : روشنش کن لیام....
اما لیام بدون روشن کردم چراغ به سمتم اومد و کنارم رو تخت نشست. موهای بهم ریخته م رو با انگشتای بلندش به سمتی حالت داد و لبخند قشنگی صورتشو پوشوند..... تا زمانی که اینطوری نگاهم میکنه چاره ای جز دوست داشتنش ندارم.
اروم گفت : دوستم لارا..... قراره چند ساعت مهمونمون باشه.... متاسفم قبلش هماهنگ نکردم آخه وقتی زنگ زد تو خواب بودی.
لبخند کمرنگی زدم : باشه ممنون که گفتی، برم صورتمو آب بزنم و برای شام چیزی درست کنم...
لازانیا مثلا؟ لارا و لازانیا ( و به شوخ طبعیم مسخره م خندیدم)
نیم خیز که شدم لیام نگهم داشت : شام میخرم.... میخوام مطمئن شم که....
بین حرفش دویدم: نترس مثل بچه گربه چنگول نمیندازم
دستمو از دستش کشیدم و بلند شدم رفتم.

چند بار صورتمو آب سرد زدم و به چشمای پف کرده م تو آینه نگاه کردم.... بعد از خواب طولانی عصر چهره م طبیعی تر بود......
لیام از بیرون شام خرید تا من راحت باشم اما من فکر میکردم شاید دستپخت گاه و بیگاهمو دوست نداره.
زنگ در که به صدا در اومد احساس کردم یه سواره نظام تو قلبم شیپور جنگ کشیدن.
لارا
احتمالا یه بلوند چشم رنگی با دماغ سربالا که جز عشوه های زنانه هنر دیگه ای نداشت.... با یه پدر پولدار که حتی مدرک روانشناسی رو هم برای دختر کوچولوش خریده بود.... اگه با تحقیر نگاهم کنه شام رو ترک .....
لارا وارد شد و تمام افکارم به بن بست خوردن متاسفانه اون چیزی نبود که تصور میکردم....
اون یه دختر با قد متوسط و لاغر بود.... با موهای مواج مشکی که دورش ریخته بود.... چشمای درشت تیره از پشت عینک گردش به من خیره بود و لبخندش قشنگ ترین قسمت صورتش بود.....
کاپشن نازک چرمی تنش بود جین تنگ و یه کوله ی لی روی دوشش. نیم بوت پاشنه دار پوشیده بود.....
نه خبری از دماغ سربالا بود( یعنی افاده ای) نه اثری از داشتن پدر پولدار.... اون فقط خیلی صمیمی به نظر میومد و همین منو عصبی میکرد....
اون صمیمی و مهربون با چشمایی که از شیطنت برق میزد و من یه بدخلق همیشه ناراحت....
خب لیام حق داشت.

sour apple [Z.M]Where stories live. Discover now