ونسا نگاه نگرانی به مدلین انداخت " اروم بیب"مدلین کلافه دنده رو عوض کرد و به چند ثانیه ی باقی مونده از چراغ سبز نگاه کرد....
به سرعت از کنار ماشینی رد شد و در جواب بوق بلند راننده انگشت فاکش رو نشون داد...ونسا شماره ی لیام رو گرفت...
خونه ی لیامپین دچار همهمه ی شادی بود...
هری کنار لارا نشسته بود و با هیجان گفت " خب خب چی گفت بهت؟"
چشمای لارا برق زد ...
زین داد زد " بدون من شروع نکنیییید "و با بطری لیموناد به سمتشون دوید...
اونا قرار بود برای مامان کوچولو جشن بدون الکل بگیرن...لارا خندید " خب قبلا بهم پیشنهاد ازدواج داده بود اما این فرق داشت.... ما رفتیم استودیو تا اهنگ جدیدش رو برام اجاره کنه و خب اون خیلی قشنگ و رمانتیک بود... بعد کم کم دوستاش دور شدن نایل از پشت پیانوی بزرگش بلند شد و جلوم زانو زد... "
هری هیجان زده دست زد " خب خب خب "
لو به پیشانیش زد و فحش داد " با این گوهی که نایل خورده من دیگه هیچ جوره نمیتونم هری رو راضی کنم "
لیام خندید " تو هم یه خواستگاری خلاقانه راه میندازی مطمئنم " و لو پوزخند زد " من کلا تو سیستم ازدواج نیستم "
لیام متعجب نگاه کرد " اما هری.... لویی تو میدونی که هری چقد به تشکیل خانواده اهمیت میده و تو هم مطمئنم که قبلا... "
لویی کلافه موهاشو کنار زد " اون قبلا بود... حالا شرایط عوض شده.... من یه بابای دیوونه پیدا کردم و قرار نیس که هری رو هم بیچاره کنم "و لیام ترجیح داد بحث نکنه....
لارا حلقه ش رو نشون داد " بعد اینو به سمتم گرفت و ازم تقاضای ازدواج کرد... وای خیلی خوب بود "
هری با دقت به حلقه نگاه کرد " این خطوط چی هستن ؟"
لارا روی خط های شبیه به ضربان قلب دست کشید و نایل به جای لارا گفت " این ضربان قلب منه .... درواقع یک ماه پیش رفتم پیش طلاساز اونجا به لارا زنگ زدم و قرار شد که صحبت کنیم و این دقیقا وقتیه که لارا پای تلفن بهم گفت که دوستم داره و دلش برام تنگ شده.... میبینی ضربان تنده ؟ همونو روی حلقه حک کردیم "هری دست روی قلبش گذاشت " گاااااد "
زین به لیامنگاه کرد و چشماشو ریز کرد " یاد بگیر پین "لیام خندید و لویی کوسن رو سمت نایل پرتاب کرد....
موبایل لیام به صدا دراومد...
" بچه ها یه لحظه .... ونسا تماس میگیره "
و همه ساکت و منتظر بودن..."هی ونسا "
ونسا از پیچ ناگهانی جاده تکون خورد " لی ؟ هواپیما تاخیر داشت مدلین میگه خطرناکه ما داریم برمیگردیم و بلیط رو کنسل کردیم "لیام نگران شد " اوکی اوکی بیاین همینجا دوباره کار دیگه ای هس که بتونم انجام بدم؟"
ونسا زبونشو چرخوند " ممکنه بتونی بیای دنبالمون ؟ میخوایمماشین رو بین راه ول کنیم "
لیام از جا بلند شد " اوکی... لوکیشن بفرست دارم راه میفتم "
ونسا سر تکون داد " میفرستم الان... مرسی "
YOU ARE READING
sour apple [Z.M]
Fanfiction[Complete] صداش پیچید که گفت: من حتی صدای نفساتو میشناسم چرا این موقع از شب بیداری بیب؟ خواب بد؟ جواب ندادم فقط دستمو محکم جلوی دهنم گرفتم و تا صدای هق هقم بلند نشه لیام دوباره گفت : تو جات توی بغل منه منم بدون تو خوابم نمیبره.... عزیزم برگرد... هرج...