2 shot

827 158 160
                                    

لیام کارد کره خوری رو تکون میداد و زین به حرکت عصبی دستش خیره بود...

" حالت خوبه لی؟"

لیام سر تکون داد " خوب میشم... "
دوباره سکوت‌‌‌...
چند دقیقه بعد زین شروع کرد " گفتی میخوایم صحبت کنیم "

لیام سرش رو بلند کرد و به زین نگاه کرد.
باید حرف میزدن اما ذهن بهم ریخته ی لیام اجازه نمیداد تا این مرد منطقی برخورد کنه.

چشماشو فشار داد و سعی کرد کلماتو پیدا کنه "
کسی که متهمم کرد مادرت بود زین... "

زین سرشو پایین انداخت " منم یک ماهه که خبر دارم "
لیام چشماشو ریز کرد " مطمئنی از روز اول خبر نداشتی؟ مطمئنی که همه ی اینا برای خلاص شدن از شر من نبود؟"

زین متحیر گفت " چی میگی لیام... منم وقتی فهمیدم ماما این کارو کرده دیوونه شدم... باور کن نمیدونستم"

لیام بی توجه ادامه داد " وقتی توی اون دره افتادم یه مرد منو پیدا کرد و نمیدونم چرا به نیویورک برد... وقتی به هوش اومدم اولین چیزی که به یاد اوردم صورت گریون تو بود زین... اما تو کجا بودی؟ پیش فواد.... "

زین دهان باز کرد تا دفاع کنه اما لیام اجازه نداد.

" من دیگه خوب نیستم زین... دیگه تحت کنترل خودم نیستم... پرونده م فقط ۸ تا خشونت شدید زندان داره... زین من دیگه لیام چند ماه پیش نیستم و جون ندارم که برگردم به همون مرد مراقب و آروم... من مچاله شدم و دیگه حتی از پس خودم برنمیام...
میخوام بدونی که زین... من دوستت داشتم خیلی زیاد دوستت داشتم... تمام ماه های انفرادیم رو با تو گذروندم... تو هم تنها و ترسیده بودی بهت حق میدم که بخوای زندگی جدیدی رو شروع کنی پس بابت رابطه ت با فواد چیزی نمیگم... "

زین صداشو بلند کرد " رابطه ای نبود لیوم"

لیام دستشو بالا اورد " هرچی که بود و نبود... من دیگه ادم سابق نیستم... نمیتونمم باشم لااقل فعلا... "

زین پرسید " اخرش چی؟"

لیام به لب های زین نگاه کرد که محکم میگزید " اخرش اینه که‌.... راه من و تو از هم جدا شده.... ما فقط یه انتقام مشترک داریم "

زین عصبی پاهاشو تکون میداد و خندید " خیلی مسخره س... خیلی مسخره س... به حرفای خودت گوش کردی لیام پین؟ مرگ مارو جدا کرد نه خیانت! چرا راهمون از هم جدا س؟؟ نمیفهممت... نمیفهمم "

لیام بلند خندید و از جا بلند شد " مگه تو جز خودت کسی دیگه رو متوجه میشی؟ ها؟"

زین میز رو دور زد و مقابل لیام ایستاد " اصلا من نفهمِ دو عالم... تو بگو تا بفهمم "

لیام محکم به سینه ش زد" حالممم خوب نیستتتت... حالم خوب نیستتتت.... میفهمی؟؟ حالم خوب نیست... روزی یه مشت قرص میخورم تا به کسی آسیب نزنم‌... میفهمی زین؟ من حالم بده... برو زندگیتو بکن... بذار منم برای خودم باشم"

sour apple [Z.M]Where stories live. Discover now