زین " ست بپوشیم؟"
لیام " اره بیبی.... ما ساقدوشیم .... رو پنجه وایستا"
زین ناله کرد " بغلم کن "النا " پس این به مناسبت رسوایی بزرگترین باند مافیای لندنه؟"
پاول " نه.... این بخاطر عشقیه که تو این سال ها از بین نرفته.... تو بهترین دوستم بودی میشه تا آخر دنیا همراهم باشی؟"نایل " لارا.... خواهش میکنم.... ما بازم فرصت داریم"
مدلین " ونسا امن نیست ما باید دور بشیم "
افسر مورگان " ماشین رد یاب نداشته ، ردیاب به ونسا وصل بوده "
بلامی " پس تکلیف من چی میشه؟ ۶ سال کافی نبود برات؟ "
سارا " تو زنده بودن شیلا رو از من پنهان کردی... این همه چیو تغییر میده بلامی"شیلا " این درد داره اما حداقل نفس میکشه... ۱۲ سال آرزو کردم که فقط زنده باشه"
هری" اما تو خونه ی امن من بودی لو.... لو اینکارو نکن "
لویی" دیگه نمیتونم هزا.... شونه هام تحمل این بارو ندارن "ساموئل پندلتون " من فقط پسرامو میخوام.... زنده و سلامت .... هر سه تاشونو "
پاول " یه نصیحت رفیق.... از ازدواج نترس .... بهترین حس دنیا متعلق بودنه.... اون تو رو با تمام مشکلاتت میخواد همچین پسری دیگه پیدا نمیشه "
لویی" لعنت بهت سایمون.... باشه هرچی بخوای فقط کاری بهش نداشته باشه"
سم " کمکت میکنم.... هری رو برمیگردونیم "النا " پاول.... فقط میخوام بدونی که من درکت میکنم.... من .... بهت افتخار میکنم... پاول من دوست دارم ... تاابد دوست دارم "
پاول " این بهای غلبه کردن به ساموئل پندلتونه؟"
هری" به چه قیمتی اینجایی؟"
لویی" به قیمت ننگ فامیلی پندلتون.... حالا تو تنها قسمت پاک زندگی منی "النا " لارا و نایل بیمارستانن.... لیام و زین کجان ؟"
لویی" مگه با تو نیستن ؟"شیلا " سارا ؟ این تویی؟"
رابرت "یه پورش سیاه همین بیرونه... برید"
لیام " چرا باید بهت اعتماد کنیم؟"
رابرت " من.... من... میخوام زین زنده باشه..."لیام " من همیشه توی رویاهام تو رو با دخترمون میدیدم زین...."
زین " من یه مالیکم.... من به لیام قول دادم و این چیزیه که اون برام میخواد.... میخوام میراث خانواده م برگرده "
فواد " این چیزی نیست که یاسر دوست داشته باشه"
زین " هدف من لیامه.... بقیه ش مهم نیست "
فواد " پس وقتشه حباب پندلتون و کاول بترکه.... بزرگ شدی زین مالیک "زین " بهم اعتماد کن لیوم... تو هیچ وقت تنها نمیمونی... من اینجام از طلوع خورشید تا غروبش"
و در واپسین لحظات من به خودم
نمی اندیشم
مهم نیست که مرگ دردناک است یا نه
تنها دلهره ی من از تو است....
از تو بدونِ من....
من آخرین دوستت دارم را میگویم و تو نمیدانی که این آخرینمان است....
YOU ARE READING
sour apple [Z.M]
Fanfiction[Complete] صداش پیچید که گفت: من حتی صدای نفساتو میشناسم چرا این موقع از شب بیداری بیب؟ خواب بد؟ جواب ندادم فقط دستمو محکم جلوی دهنم گرفتم و تا صدای هق هقم بلند نشه لیام دوباره گفت : تو جات توی بغل منه منم بدون تو خوابم نمیبره.... عزیزم برگرد... هرج...