LON to NYC (2)

1.4K 260 7
                                    

Lara :

خونه بوی نم میداد.
تام و کلر با اینکه تازه پا به میانسالی گذاشته بودن اما صورت شکسته ای داشتن.
مدلین و ونسا یکبار تمام ماجرا رو شنیده بودن با این حال کمی آنطرف تر روی دوتا صندلی کنارهم نشسته بودن.
من بین نایل و لیام روی صندلی قدیمی که فنر هاش اذیتم میکرد نشسته بودم.
نایل به سمت من نشسته بود و دستش به ارومی شونه م رو نوازش میکرد و من چشمم به دست لیام بود که عصبی روی پاش ضرب گرفته بود.

سکوت بدی به اتاق حکمفرما بود که کلر(مادر رابرت) با لیوان های لیموناد وارد شد.
کلر" متاسفم. مثل اینکه کریستین نتونسته اینجا رو پیدا کنه تام الان رفت دنبالش"
لیام تند پرسید " کریستین دیگه کیه؟"
کلر نگاه درمونده ای به ما انداخت و مدلین به جاش جواب داد " همسر سابق رابرت"
لیام زیر لب فحشی داد و من از خجالت گونه هام رنگ گرفت.
دوباره دستش ریتم گرفت که این بار دستمو روش گذاشتم. لیام نگاه تیزی به من کرد اما وقتی لبخندمو دید نگاهش نرم شد و چند تا نفس عمیق کشید.

در باز شد و نگاه همه به سمتش چرخید.
دختری با موهای کوتاه بلوند که احتمالا کریستین بود و پشت سرش تام وارد شدن.
دختر موهاشو به زور پشت گوشش فرستاد مثل یه تیک عصبی و خجالت زده سلام کرد‌.

کم کم مِن مِن ها تموم شدن و داستان اصلی شروع شد.
" من حدودا یک ماه پیش به خونه ی رابرت رفتم تا چند تا از وسایل آشپزی رو که براش گذاشته بودم رو بردارم خب خودم لازم داشتم . رابرت گفت فلش من روی تلوزیون مونده اون رو هم بردارم من بی توجه برداشتم و چند وقت بعد که بازش کردم فهمیدم فلش اشتباهی رو برداشتم و توی فلش تماما عکسه. خب زین رو راحت تشخیص دادم به هر حال یک سال تمام با عکساش تو خونه زندگی کرده بودم"

لیام مثل کسی که نیش عقرب خورده باشه از جا پرید و با فریادی که ازش بعید بود گفت " عکسای دوست پسر من تو خونه ی تو چه غلطی میکرده؟ ها؟"

کریستین که بهش برخورده بود بلند شد و مثل لیام با صدای بلند گفت " اولا که سر من داد نکش. دوما رابرت مریض بود عاشق زین بود فقط یکی از دیوارای اتاقش پر از عکسای چشم های زین بود منم به همین خاطر ازش جدا شدم و حواست باشه من میتونستم اصلا بهت نگم این قضیه رو. فهمیدی؟"

من به نایل نگاه کردم و اون سریع بلند شد و زیر گوش لیام چیزی زمزمه کرد که باعث شد لیام بشینه و اروم بگه " متاسفم"
کریستین سریع تبدیل شد به همون دختر خجول و متقابلا عذرخواهی کرد و نشست و ادامه داد
" بعد هم که نایل هوران رو تشخیص دادم. اول بهش اهمیت ندادم اما بعد با شناختی که از رابرت داشتم حس کردم این عکسا طبیعی نیستن پس فلش رو برای تام فرستادم. ببینید من از هیچی خبر ندارم فقط میدونم که رابرت بیمارِ زین بود. صدای خنده ی زین آلارم گوشیش بود! با عکساش حرف میزد و کلی کار آنرمال دیگه. من بعد از جدا شدن از رابرت خیلی تغییر کردم الکل رو کنار گذاشتم نامزدم مرد خوبیه و ما زندگی آرومی داریم پس نخواستم کار بدی انجام بدم و خبردارتون کردم ولی نباید با من کاری داشته باشین. انگار نه انگار که منو میشناسین‌‌. من این ارامش رو راحت به دست نیاوردم پس لطفا....."

و مسلما ما همه به کریستین اطمینان دادیم که هیج موضوعی زندگی جدیدشو تهدید نمیکنه و کریستین از خونه رفت.

بعد از رفتن کریستین ، تام گفت " رابرت ناپدری خودش رو کشته بود. اون برای ما یه زنگ خطر بود.... من میدونستم گیه و واقعا باهاش مشکلی نداشتم اما میدونستم چون میدونستم نرمال نیست به کلیسا فرستادمش تا بلکه روحش ارامش بگیره و این بزرگترین اشتباهم بود چون اوضاع روحیش اونجا بدتر شد و فرار کرد و دیگه پیش ما برنگشت. من ادرس خانم مدلین رو به سختی پیدا کردم اما تنها شانس من برای مطلع کردن شما ، ایشون بودن. فقط حواستون به خودتون و به دوست پسرتون باشه. رابرت خیلی غیرقابل پیش بینی و خطرناکه"

لیام پوزخند زد و گفت " پسر شما از من شکایت کر....." و ناگهان حرفش نصفه موند.
با وحشت به من و نایل نگاه کرد....
" رابرت از من شکایت کرد و شکایتی در کار نبود نکنه فقط میخواسته چند روز من رو از لندن دور کنه؟"
ناخوداگاا زیر لب گفتم " زین "
لیام دستشو محکم به موهاش کشید و دست کرد توی جیبش و وقتی یادش افتاد موبایلش همراهش نیست داد کشید.
به سمتش رفتم و بازوشو گرفتم و روبه نایل گفتم " نایل میشه بگردی ببینی شماره ی لویی یا هری رو داری یا نه؟"
نایل سریع گوشیش رو نگاه کرد و گفت " لویی. شماره ی لویی رو دارم."
لیام دستشو جلو برد و گفت " بده من موبایلو"
چندبار پی در پی تماس گرفت اما لویی جواب نداد.
لیام به بخش پیام ها رفت و تایپ کرد " تاملینسون به نفعته مراقب زین باشی تا از خونه بیرون نره وگرنه حسابتو میرسم. لیام"

دستشو درمونده به صورتش کشید و به تام گفت " ادرس خونه ی رابرت رو بهم بدین "

بعد از گرفتن آدرس لیان گفت " تو و نایل برید خونه."
"نه لیام تو شرایط رانندگی رو نداری اگه ...."
لیام حرفمو قطع کرد " داری از خستگی از حال میری. نایل میشی توجه کنی به دوست دخترت؟"
نایل دو طرف صورتمو گرفت و سمت خودش چرخوند و با دقت نگاهم کرد " داداشت راست میگه رنگت خیلی پریده."
با ناچاری سرمو سمت لیام چرخوندم.
تو جیبش گشت و کلید خونه ی خودشو بیرون آورد و سمتم گرفت و به نایل گفت " برید خونه ی من. هم نزدیک تره هم یخچال رو لارا پر کرده‌. منم تا شب برمیگردم. مراقب خودتون باشید "

قبل از اینکه جواب بدم ونسا گفت " لی.... بیا باهم بریم. لارا شما ماشین خودتونو ببرید ما با لیام هستیم "
مدلین هم پشت سر ونسا ایستاد و با لبخند تایید کرد....

_________________________________

عزیزانم این پارت ناقص بود پس من مجبور شدم نصفش کنم و دیروز و امروز آپ کنم.
از پارت بعد میرسیم به جایی که داستان شروع شد یعنی وقتی که زین رو رابرت دزدید
حالا بهم بگین نیازه که یه پارت خلاصه ی داستان رو تا اینجا بگم یا همه چی اوکیه؟

پارت بعد پنجشنبه شب آپ میشه.
منتظر باشین😉

لاویو
☉miss_leo☉

sour apple [Z.M]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang