- مرسی هیونگ... خیلی خوشمزه بود... بعد از مکثی کوتاهی پرسید: هیونگ امروز نمی ری باشگاه؟ شب شدا!
- باید یه سر برم و اونجاها رو جمع و جور کنم. به جین هیونگ زنگ زدم تا یک ساعت دیگه میاد، اون موقع می رم.
صدای در اتاق اومد. یونگی از جا بلند شد و در حالی که در را باز می کرد گفت: جین هیونگ چه زود اومد...
درو باز کرد و با دیدن آلفای آشنا اما غریبه با تعجب به در خیره شد.
- جئون جونگ کوک؟
با خودش زمزمه کرد و اجازه داد پسر وارد شود.
- شما؟ شما اینجا چیکار می کنید؟
- حالت خوبه امگا کوچولو؟
با لبخند پرسید و تهیونگ هم با لبخند جوابش را داد: خوبم... ممنون به خاطر کمکت...
وقتی نگاه سوالی هیونگش را دید به آرامی شروع به توضیح دادن کرد: موقعی که اونجا زخمی شدم و از مغازه دویدم بیرون خوردم به ایشون، ایشون هم وقتی وضعیتم رو دید منو رسوند خونه...
یونگی با لبخند سمت کوک برگشت و بعد از تعظیم کوتاهی گفت: واقعا ازتون ممنونم جونگ کوک شی... سعی می کنم جبران کنم...
جونگ کوک هم متقابلاً تعظیمی کرد و جواب داد: نیازی نیست یونگی شی.
تهیونگ با چشمای ریز شده به هیونگش نگاه کرد و پرسید: هیونگ حالا شما همو از کجا میشناسین؟
یونگی کوتاه جواب داد: جونگ کوک شی جزو بادیگارد های کمپانی هستند.
ته سری تکون داد. جونگ کوک جلو آمد. پلاستیکی که روی میز کنار تخت گذاشت و گفت: فقط اومدم حالت رو....
با صدای فریاد پرستار حرفش را خورد: یااا! مگه الان وقت ملاقاته که چندتا چندتا ریختین تو اتاق؟؟؟
جونگ کوک با خداحافظی عجلهای از اتاق بیرون رفت.
«دیدی گفتم آلفای خوبیه!»
- با یک گل بهار نمیشه!
«با دد دل بدار ننبه!»
- چرا ادای منو در میاری؟
«دوست دارم اصلا به تو چه؟»
- از کی تا حالا انقدر لجبازی تو آخه؟
«از وقتی به حرفام اهمیت نمی دی!»
- من کی به حرفات اهمیت ندادم؟
«بهتره بگی کی دادی!»
با ناباوری صداش زدم: شوگا!
«مرض! دیگه حق نداری اسم منو صدا کنی!»
- بیخیال درمورد چی صحبت می کنی؟
«درمورد چیزی که دیگه نمی تونی درکش کنی!»
- منظورت چیه؟
«اوه البته که دیگه منظور منو نمی فهمی! اون یونگی ای که من میشناختم عوض شده... تنها چیزی که بهش فکر می کنی انتقامِ! یونگی خواهش میکنم تمومش کن! تمنا می کنم! الان دوباره می ری باشگاه پیش اون آلفاها دوباره آتیش نفرتت زیاد میشه من که می دونم ولی دیگه تحمل ندارم...»
شوگا این چند وقت ضعیف شده بود اینو حس می کرد. می دونست یه موقعی صبرش تموم میشه... شوگا یکی از لوس ترین امگاهای تاریخ لود البته تا قبل از بهم خوردن رابطه با هوسوک... تا قبل از طرد شدن توسط پدر و مادرش...
- شوگا خواهش میکنم یه ذره دیگه تحمل کن.
جوابی نداد اما یونگی مطمئن بود قبول کرده...
جین با در زدنی وارد اتاق شد.
- سلام به دونگسنگ های خوشگلم.
یونگی لبخندی زد و گفت: مرسی که اومدی هیونگ من دیگه می رم.
بچ از پر بیرون رفت.
- این چه مرگش بود؟
جین پرسید و ته با بی خبری جواب داد: تا یه ذره پیش که چیزیش نبود شاید دوباره با شوگا بحثش شده.
- بعید نیست. یونگی دنبال انتقامِ و شوگا دنبال آرامش... عادیه با هم دعوا شون بشه...
تهیونگ کنجکاو پرسید:به نظرت کدومشون تصمیم بهتری دارن؟ جی سرش را پایین انداخت و گفت: نمی دونم ته... اصلا نمی دونم...
...
یونگی:
اعصابم خورد بود. اصلا حوصله آلفا و بتا های چشم چرون توی باشگاه رو نداشتم اما چاره دیگه ای نبود. با حال گرفته ای وارد اتاق شدم. همه نگاه ها به سمتم چرخید. خیلی بد بود. می تونستم از چشماشون شهوت رو بخونم...
نفسم رو کلافه فوت کردم پ بعد از عوض کردن لباسام به سمت اولین دستگاه رفتم.
مشغول انجام دادن حرکت مخصوصش بودم که دستی روی شکمم کشیده شد. صورتک رو با حالت چندشی در هم کشیدم و به پشت سرم نگاه کردم. دوباره اون بتای عوضی! نمی خواد دست از سرم بردارع؟
سرش رو روی گردنم گذاشت و در گوشم زمزمه کرد: چطوره به خاطر دیر اومدن تنبیهت کنم؟
با آرجم به سرش ظربه محکمی زدم. می دونستم برای داغون کردنش کافی نیست ولی الان حوصله درگیرم نداشتم. امیدوارم زود ول کنه بره...
- ای بابا نشد که! چه امگای چموشی! زیادی نیاز به ادب شدن داره! نظرت درمورد بیستا اسپک چیه؟
با پوزخند گفتم: چی تو خودت دیدی که فکر کردی من بهت پا می دم؟ چیزی بیش از پشم و استخوان نیستی!
- تو فقط به یه چیز دراز و کلفت نیاز داری تا سوراخ هرزت رو پر کنه!
بیخیال؟ الان به سوراخ باکره من گفت هرزه؟ مردک عوضی! این سری تیکه تیکهت می کنم.
- چرا باید وقتی یه آلفای خوشتیپ و عضله دارم محتاج دکمه لای پاهات باشم؟ بعدشم مگه مارک روی گردنم رو نمی بینی؟
- دکمه؟ می فرو کنم داخل سوراخت ببینی چقدر مثل دکمه می مونه؟
می خواستم کلمو بزنم تو دیوار! پامو به گِل پاش کردم و با یک حرکت ساده پرتش کردم روی زمین! از اونجایی که روی شونه راستش افتاد مشغول ماساژ دادن شد و من با حالت تهدید واری گفتم: فقط کافیه یه بار! تأکید می کنم یه بار دیگه قصد دست درازی داشته باشی تا همین دستتو بشکونم!
دست از نگاه کردم به چشماش برداشتم و سرم رو بلند کردم. با دیدن فرد روبروم دیگه واقعا باور مردم انرپز بدترین روزه زندگیمه! جانگ هوسوک لعنتی اونجا چه غلطی می کرد؟
___________________________________
های 👋
با اجازتون می خوام شرط ووت بذارم چون ووتا نسبت به ویو خیلی پایینه🥺
شرط: ۲۰ تا
کامنتم بزارید دیگه دستتون درد نکنه ❤️
YOU ARE READING
I'm not omega
Non-Fictionیونگی امگای لوس و شیطونی که کل آلفاهای دبیرستان تو فکر اینن چجوری مخش رو بزنن... اما اون آلفایی رو انتخاب می کنه که درسش تموم شده و سه سال ازش بزرگتر تره... اما همه چیز به این سادگی پیش نمی ره... اتفاقی خیلی خیلی بد این پسر کوچولوی ۱۷ ساله شاد و بغ...