part 52

142 35 13
                                    

نگاهی به پاساژ که خالی از جمعیت بود، انداخت و پرسید: چرا اینجا اینقدر خلوته؟
سئوهان لبخندی زد و جواب داد: به افتخار اومدن عزیز دردونه دستور دادم خالیش کنم خالیش کنم کنن اگه دوست نداری بگو میگم چند نفر رو بفرستن
تهیونگ بدون هیچ حرفی سر تکون داد.
سئوهان دستش رو گرفت و به سمت یکی از مغازه ها برد. به محض ورود به مغازه فروشنده های داخلش به صف، تا کمر براشون خم شدن. تهیونگ نگاه گیجی بهشون انداخت و معذب، تعظیم متقابلی کرد.
- بیا اینجا بیبی تایگر... هر چیزی هر چیزی که دلت می‌خواد بخر.
تهیونگ نفس عمیقی کشید و به راه افتاد. دیگه حتی حوصله کل کل کردن با مرد روبروش رو نداشت. دوتا هودی و دوتا شلوار برداشت و گفت: کافیه...
سئوهان نچ نچی کرد: اینا که خیلی کمه! بیشتر بردار... نگران چیزی نباش حتی اگه از زیپ لباسی هم خوشت اومده برش دار.
تهیونگ همونا روی پیشخوان گذاشت و گفت: نیاز ندارم...
رو به فروشنده کرد و ادامه داد: لطفاً همینارو حساب کنید.
مرد سمت خرید ها یورش برد تا حساب کنه اما سئوهان جلوش رو گرفت: چند لحظه صبر کن.
او مغازه دوری زد و حدود ده تا لباس روی دستاش سوار کرد: ببین کدومشون رو دوست داری انتخاب کن.
تهیونگ نگاه بی میلی به لباس ها کرد و گفت: گفتم که نیازی ندارم...
سئوهان اخماش رو در هم کشید اما باز هم با مهربانی گفت: کم کم نیازت میشه... قراره پیشم بمونی دوست دارم ببینم هر روز لباس نو می پوشی.
- ولی آخه...
- آخه نداره... بگو ببینم دلت می‌خواد پرو کنی؟
- نه نمی خواد...
- خیله خب پس بیا انتخاب کن...
تهیونگ نفسش رو کلافه فوت کرد و به سمت لباس ها اوکد. بافت سفید رنگی که بین لباس ها خود نمایی می کرد. دستشرو جلو برد و برش داشت.
- مطمئنم که بهت میاد... چند تا چیز دیگه هم بردار تا بریم برای خرید کفش.
تهیونگ سرش رو تکون داد و چند تا لباس دیگه که به نظرش جذاب بود، برداشت.
سئوهان فورا حساب کرد و با هم از مغازه بیرون رفتند. دست تهیونگ رو گرفت و با هم به سمت مفازه کفش فروشی حرکت کردند.‌ توی راه از کنار مغازه فست فودی رد می شدن که تهیونگ گفت: میشه بریم پیتزا بخوریم؟
سر سئوهان متعجب به سمت ته چرخید. چهره‌ش شباهتی زیادی به علامت تعجب داشت و همین باعث شد تهیونگ هم متعجب بشه: چیز خیلی عجیبی گفتم؟
سئوهان با این حرف ته از جا پرید و بعد لبخندی زد: نه عزیزم دلم فقط تعجب کردم چون این اول باری بود که خودت سر صحبت رو باز کردی...
تهیونگ در جواب لبخند معذبی زد و به موضوع اصلی برگشت: یعنی برام پیتزا نمی خری؟
سئوهان اخمی کرد و گفت: من حاضرم واسه تو دنیارو بخرم حالا تو درمورد خریدن یه پیتزا با من بحث می کنی؟
- پس برام بخر دیگه! احساس می کنم اگه همین الان پیتزا نخورم می میرم...
- ویاره؟
تهیونگ به حرفش خندید: بریم دیگه...
- بریم دردونه بریم...
تازه سر میز نشسته بودن که گارسون برای گرفتن سفارششون اومد: چی میل دارید؟
سئوهان نگاهی به ته انداخت و اون با هیجان شروع به توضیح دادن کرد: بزرگترین پیتزاتون رو بیارید با یه عالمه قارچ و پنیر پیتزا و اممم... سوسیس کالباسم خیلی داشته باشه جوری که قشنگ بوی سیر بده...
گارسون متعجب سفارش رو یاداشت کرد و بعد از تعظیمی ازشون دور شد. تهیونگ همین طور که روی صندلی نشسته بود پاهاش رو تند تند تکون می داد و مدام ملو و ملوچ می کرد. انگار مزه چیزایی که گفته بود زیر زبونش بود‌.
سئوهان لبخندی بهش زد و پرسید: نوشیدنی چی می خوای گارسون انقدر از سفارشت تعجب کرد یادش رفت بپرسه.
تهیونگ لباش رو غنچه کرد و مشغول فکر کردن شد: آممم... فکر کنم لیموناد بد نباشه... نه نه... یه نوشابه پپسی بزرگ از اون خانواده‌ای ها!
سئوهان توی ذهنش اون لبای خوشگل غنچه شده رو گاز گرفت و لیسید و بعد بلند شد تا سفارشش رو بده...
خوشبختانه سفاششون زود آماده شد و تهیونگ بیش از این دهن خودش رو مزه نکرد. ته تند تند مشغول خوردن اسلاید های پیتزا شد و سئوهان بدون اینکه چشم ازش برداره ازش فیلم می گرفت تا بعدا بارها و بارها قربون صدقه کیوتیش بره.
خوردن اون مدلی ته که تموم شد از جا بلند شد تا حساب کنه... داشت برمی گشت سر میز که یکدفعه یک پیرزن سالخورده با لباس های عجیب و غریب دید. در حالت عادی متعجب نمی شد اما دستور داده بود پاساژ رو خالی کنن پس وجود اون زن چه معنی می داد؟
پیرزن صاف توی تخم چشماش نگاه کرد و با صدای خش داری زمزمه کرد: تا وقتی دستت به امانتن مراقبت خودش و بچه هاش باش! اگه حاضر نشی رهاش کنی، نابود می شی...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ&
های 👋🏻
من امروز ووتا رو دیدم سوپرایز شدم واقعا ممنون به خاطر حمایت هاتون❤️💖🙏🏻
این پارت یه نکته داشتا ببینم کیا تیزن تندی می گیرن🤠

I'm not omega Where stories live. Discover now