آر ام توضیح داد: خب مسابقه اینجوری تا اون سر حیاط میدویم و هرکی که باخت باید جفتش رو بغل کنه و دوباره برگردونه به همین جا. مثلاً اگه من مقامی به جز اول تا سوم آوردم باید جین رو بغل کنم و تا اینجا بیارم و برعکس اگه جین نفر چهارم پنجم ششم و یا هفتم بشه اون باید منو بغل کنه البته من اجازه همچین چیزی رو نمیدم.
وی پرسید: ما که سه نفریم چی؟
به جای آر ام، جی کی جواب داد: اگه من باختم دوتایتون رو بلند میکنم اگه جیمین باخت فقط تو رو بلند میکنه و اگه تو باختی دوتاییمون تو را بلند میکنیم و یه سواری طولانی بهت می دیم.
وی خندید و گفت: هووم... سواری؟ بهم می دین یا من باید بهتون بدم؟
چیمی خندید و گفت: پس یه کوچولوی منحرف دارم؟
جی کی سرش رو وارد گردن وی کرد و پرسید: خیلی براش هیجان داری؟
وی با خجالت سرش را پایین انداخت و گفت: هاع... نه... اصلا بریم مسابقهمون رو بدیم....
- آماده، حرکت!
هر هفت نفر با تمام سرعت به سمت اون سمت حیاط رویدند. با هیجان دنبال هم می کردند. تا نیمه راه رفته بودند و تا الان آر ام اول، جی هوپ دوم، چیمی سوم، شوگا و آر جی چهارم، جی کی هم از قصد آروم تر حرکت می کرد تا همراه وی باشه. وی با تمام توانش می دوید اما بیش از این نمی تونست سریع بدوه و همین موضوع باعث می شد به خاطر عقب افتادن جفتش همراه خودش عذاب ووجدان بگیره.
بالاخره مسابقه تموم شد. در آخر سه نفر اول رو آر ام، جی هوپ و شوگا شدند. شوگا خوشحال خودش رو روی جفتش انداخت و گفت: دیدی چه امگای قوی ای داری آلفا هوپی؟
جی هوپ تن امگاش رو بغل کرد و جواب داد: اما من از قبل می دونستم شوگی کوچولوم قوی ترین امگایی که روی زمین وجود داره...
- هیونگ اینجا چه خبره؟
وی با لحنی که همزمان متعجب و عصبی بود گفت و سپ را از حال و هوای خود بیرون آورد. شوگا از بغل جی هوپ بیرون اومد و جواب داد: وی این چند وقت خیلی با هم حرف نزدیم وگرنه بهت می گفتم ما دوباره داریم جفت می شیم.
- چی؟!
وی بعد از این حرف همینطور که گرگ بود جاش را به تهیونگ عوض کرد.
- هیونگ این دیگه چه چرت و پرتیه؟
- ته مشکل خاصی نیست... ما قراره دوباره قرار بزاریم.
- ولی اون عوضی مگه یادت رفته چیکار کرد؟
- ته اون اتفاق یه سوءتفاهم بود که بین خودمون حل شد.
ته با ناراحتی سرش رو پایین انداخت. دوست داشت الان اعتراض کنه و بگه من خودم هستم نیازی نیست خودت رو مجبور به اعتماد دوباره به اون کنی ولی الان توی این شرایط واقعا کنار هیونگش بود؟ واقعا می تونست این ادعا رو بکنه؟
از اعتراض کردن دست کشید و خودش رو توی آغوش هیونگش انداخت. سکوت کرده بود اما دلش پر از حرف بود. دوست داشت خیلی چیزها بگه اما ترجیح داد سکوت کنه و از آغوش هیونگش لذت ببره.
:+:+:+:+:+:+:+:+:+:+:+:+:+:+:+:+:+:+:+:+:+:
- شیرینکم؟
یونگی نگاهش رو به هوسوک داد و پرسید: بله؟
- امشب رو برو تو چادر تهکوکمین یا نامحین بمون.
- برای چی؟
هوسوک بوسه کوتاهی روی لب یونگی ماشت و جواب داد: دارم رات می شم شیرینکم. نمی خوام الان کاری انجام بدم که راضی نباشی...
- اونوقت از کجا می دونی راضی نیستم؟
- یعنی مشکلی نداری؟
- وقتی قبول کردم جفتم باشی اینم جزوش میشد.
- مطمئنی؟
مطمئن یود؟ آره ولی ترسیده بود. تا الان دو تا تجربه نزدیک به رابطه داشت که هر دوش تجاوز بود. پس الان همزمان احساس ترس هم می کرد.
- سوکی من مطمئنم....
هوسوک خندید و گفت: دلم می خواست الان به خاطر اینکه دوباره سوکی صدام کردی بوسه بارونت کنم اما حیف که مجبورم در حال مالیدن دیکت انجامش بدم و قسمت رومانتیکش از بین میره...
بعد از این حرفش روی یونگی خیمه زد و همزمان که دستش را روی قسمت های جنسی بدن شیرینکش می کشید، بوسه خیسی رو شروع کرد.
دستش را به سمت دیک پسر متمایز کرد و چندین بار اون رو چنگ زد و بعد خیلی آروم مشغول مالیدنش شد. از روی لباس طول دیکش رو طی می کرد.
برای لحظه ای بوسه رو قطع کرد تا هم بتونن نفسی بگیرن و هم دکمه های پیرهن یونگی رو باز کنه. با یه دست اون دکمه های ریز رو باز می کرد و دست دیگش رو دوباره و دوباره روی عضو یونگی می کشید و از بزرگ شدنش لذت می برد.
باز کردن دکمه ها که تموم شد با یه دست مشغول چنگ انداختن به سینه هاش شد. بوسه گرفتن از لب یونگی رو تموم کرد و شروع به بوسید بقبه اعضای بدنش کرد. بوسه هاش که به سینه پسر رسید نوک نیپل برجسته شدش رو وارد دهنش کرد و مشغول موک زدن شد.
رفت شلوارش رو در بیاره که توسط یونگی متوقف شد.
- آلفا لطفا یه ذره صبر کن...
هوسوک سر بلند کرد و نگاهش رو به یونگی داد که با چشمای خیس نگاش می کرد.
- یونگیا نکنه تو... می ترسی؟
___________________________&
های 👋🏻
بقیهش بمونه برا پارت بعد😈
نظراتتون رو درمورد این پارت بگین گون خودم حس خوبی نسبت بهش ندارم
YOU ARE READING
I'm not omega
Non-Fictionیونگی امگای لوس و شیطونی که کل آلفاهای دبیرستان تو فکر اینن چجوری مخش رو بزنن... اما اون آلفایی رو انتخاب می کنه که درسش تموم شده و سه سال ازش بزرگتر تره... اما همه چیز به این سادگی پیش نمی ره... اتفاقی خیلی خیلی بد این پسر کوچولوی ۱۷ ساله شاد و بغ...