- مشکل.... اون نیست.... من فرا فاکینگ هیت می شم....
- وای نه...
نامجون زمزمه کرد. جیمین پرسید: مطمئنی یون؟
- مگه... امروز... چهاردم نیست؟
جیمین نگاهی به گوشیش که صفحهاش حسابی شکسته بود انداخت و گفت: آره...
- من پانزدهم... هر ماه... هیت می شدم...
نامجون فورا سراغ جعبه کمک های اولیه رفت و گفت: اگه درست یادم باشه چند تا قرص جلوگیری از هیت اینجا بود.
- نگرد نامجونی هیونگ... بهشون حساسیت دارم...
هوسوک خیلی غمگین گفت: پس تنها کاری که می تونیم بکنیم امید داشته...
- امید به چی داشته باشیم؟ الان معلوم نیست زیر چقدر خربار خاکیم.. معلوم نیست چقدر جنازه بالا سرمون یا زیرمونه؟! تازه یونگی هیونگم داره هیت میشه اگه یکی از ماها... من یا نامجون هیونگ یا تو هوسوک هیونگ حتی جیمین هیونگ... اگه یکیمون کنترلش رو از دست بده چی؟ می دونی چقدر کنترل کردن خودت جلوی یه امگا که رایحه هیت تولید میکنه و بوی اسلیکش همه جا می پیچه چقدر سخته؟ بهو کنترلت رو از دست دادی بهش تجاوز کردی چی می خوای جواب آلفاش رو بدی؟؟
هوسوک دلش می خواست داد بزنه آلفاش منم ولی نمی شد پس با عصبانیت جواب داد: الان خیلی خوشحالی هرچی بدبختی داشتیم زدی تو سرمون؟ دارم میگم امید داشته باشیم زود پیدامون کنن!
- هوسوک هیونگ... جونگکوکا... دعوا نکنید... می تونم... تا حدی... رایحه م رو کنترل کنم.
نامجون گفت: الان وقت هرچیزی هست جز دعوا کردن...
بعد رو به یونگی کرد و با لحن متفاوتی گفت: یونگیا می دونم درد داری و سخته برات ولی سعی کن بخوابی... بدنت برای ترمیم به استراحت نیاز داره...
- خیله خب...
یونگی چشماش رو خیلی آروم بست و سعی کرد بخوابه.
تهیونگ هم بالاخره بعد از صحبت با جین به پیش بقیه اومد.
جیمین ازش پرسید:چی شد ته؟
- جین هیونگ اسم و فامیل هر کدوممون رو گرفت تا تحویل نیروی های امداد گر بده تا بیان کمکمون...
جیمین در جواب زمزمه کرد: خداکنه زود بیا... آع این چی چی بود؟ آب از کجا اومد؟
قطرات زلال آب از میان سنگ ها عبود می کردند و بعد له صورت گل آلود روی سر اعضا می ریخت.
نامجون متعجب گفت: این الان بارونه؟
جونگ کوک هم با تعجب تائید کرد و جواب داد: این طور به نظر می رسه....
نامجون که انگار چیز خاصی کشف کرده بود یکدفعه از جا پرید و گفت: بگردید ببینید سیم برقی چیزی اینجا ها آزاد نباشه.... یه وقت اتصالی می کنه همه مون رو به فاک میده....
جیمین خندید و گفت: قربون فرهنگ لغتت...
تهیونگ نگاهی به سنگ ها انداخت و گفت: تا یک ساعت پیش نور خورشید میومد داخل الان بارون... چه تفاوت بزرگی...
تهیونگ قبل از هر کاری سمت یونگی اومد و بعد از اینکه بوسه ای روی پیشانی اش گذاشت، گفت: هیونگی می خوای سرت ماساژ بدم راحت تر بتونی بخوابی؟
یونگی خیلی کم گیر چشمش رو باز کرد و جواب داد: اوهوم... لطفاً ته...
تهیونگ بالای سر یونگی نشست و مشغول ماساژ دادن سرش شد. البته گاهی بینش هم سرش رو بوسه بارون می کرد.
جیمین توی خودش جمع شد و گفت: ای داد.... هوا داره سرد می شه...
جونگکوک هم تایید کرد و گفت: اینجور پیش بره سرمای دیگه هم می خوریم.
هوسوک بدون هیچ حرفی کتش رو در آورد و روی بدن یونگی انداخت.
- یوربون... نظرتون چیه بخوابیم؟
نامجون پیشنهاد داد. جیمین گفت: از اونجایی که تخت گرم و نرم نداریم احتمالا دیر میشه تا خوابیم.... توی این ظلمات کار دیگه ای نمی تونیم بکنیم...
جونگکوک رو به نامجون کرد و گفت: هیونگ میشه به منم از اون مسکنا بدی؟ پام خیلی درد می کنه...
نامجون اوه زمزمه کرد. یادش بود که می خواست به جونگ کوک هم مسکن بده اما به کلی فراموش کرده بود...
قرص رو جلوی دهن کوک گرفت و گفت: متاسفم کوک... به کلی فراموش کردم...
- ایراد نداره هیونگ...
هوسوک پیشنهاد داد: بهتر نیست همه مون دور هم بخوابیم؟ اینجوری یا همه مون می میریم یا همه مون زنده می مونیم...
- خیله خب بیاید بخوابیم!
نامجون گفت و همه دور یونگی جمع شدن و خوابیدن...
......
.....
....
...
..
.
هوسوک:- آییی... نامجون هیونگ.... اه... درد می کنه... لطفاً بیدار شو... آخ
با شنیدن صدای ناله یونگی چشمام رو باز کردم. توی جام نشستم و ازش پرسیدم: یونگیا کاری از دستم بر می یاد؟
- ساعت... آی... چنده؟
- ساعت ۴ صبحه...
- میشه بهم مسکن بدی؟
- البته...
یه دونه مسکن از جعبه در آورد و توی دهن یونگی گذاشت. کمکش کردم کمی نیم خیز بشه و بهش آب دادم.
- خوبی یون؟
- اوهوم...
گفت آره ولی می دونستم درد اموننش رو بریده.
- کاش می تونستم کاری کنم درد نکشی... اصلا کاش این زخم مال من بود... این دردی که داری می کشی برای من بود...
این حرف هارو از ته قلبم زدم. از لحظه اولی که چشمام رو باز کردم و شونه غرق در خونش رو دیدم تنها آرزوم شد همین. کاش من جاش بودم.
- چرا الکی ادای عاشق پیشه ها رو در میاری؟ بزار باور کنم عشقت یه دروغ بیش نبود!
__________________________
های 👋🏻
چطورید؟
با امتحانا چه می کنید؟
من یکی که دارم زیرش جون می دم
پارت بعد یه فلش بک داریم و بعد از اون اینام از این شرایط آزاد می شن
أنت تقرأ
I'm not omega
غير روائيیونگی امگای لوس و شیطونی که کل آلفاهای دبیرستان تو فکر اینن چجوری مخش رو بزنن... اما اون آلفایی رو انتخاب می کنه که درسش تموم شده و سه سال ازش بزرگتر تره... اما همه چیز به این سادگی پیش نمی ره... اتفاقی خیلی خیلی بد این پسر کوچولوی ۱۷ ساله شاد و بغ...