part 12

311 43 6
                                    

یک ماه بعد

یک ماه از اتفاقات باشگاه گذشته بود. رابطه بین هوسوک و یونگی کمی بهتر شده بود. تاکید می کنم، کمی! یونگی هنوز سرد بود اما با این تفاوت که با هوسوک مانند غریبه ها رفتار نمی کرد. و هوسوک شدیدا از این موضوع خوشحال بود. اینگونه حداقل جرئت می کرد سمت پسر برود.
ته هم دو روز بعد از آن اتفاق مرخص شده بود. جونگکوک، تهیونگ و یونگی هم در این مدت حسابی با هم صمیمی شده بودند. درواقع همه به زندگی عادی خود بارگشته بودند و حالا، امروز روزیه که دوره تئوری بادیگاردی یون و کوک به اتمام رسیده و مشخص می شه هر کدوم بادیگارد چه کسی می شن؟
پارک جیمین و کیم نامجون. این دو، دو گزینه آشنا برای یونگی بود. تهیونگ که یه کراش کوچیک روی پارک جیمین داشت و جین که طرفدار دو آتیشه کیم نامجون بود. منظور از دو آتیشه یعنی در حدی که اگه یه روز به آهنگاش گوش نمی‌ داد، مثل معتادی می موند که مواد نکشیده.
با دیدن جونگکوک که به سمتش می آمد از افکارش‌ بیرون آمد.
- هیونگ چرا انقد تو فکری؟
لبخندی زد و پاسخ داد: هیچی داشتم فکر می کردم قراره بادیگارد کی باشم.
کوک هم متقابلاً لبخندی زد و اینبار پرسید: دوست داری بادیگارد کی بشی؟
- کیم نامجون می‌خوام یکی رو با بهونه امضا گرفتن ازش اذیت کنم.
صد البته که منظورش جین بود. یونگی نقشه کشیده بود تا از هیونگش به این بهونه آتو بگیرند.
- اوه... هیونگ اصلا بهت نمی‌خورد انقدر خبیث باشی!
- دیگه دیگه... باید از فرصت استفاده کنم. حالا معلومم که نیست به هدفم می‌رسم یا نه.
جونگ کوک خندید و گفت من دوست دارم بادیگارد پارک جیمین بشم و دقیقاً هم به همون دلیلی که و می‌خوای بادیگارد کیم نامجون بشی...
- پس خودت هم همین افکار خبیثانه رو توی ذهنت داری... به من چرا گیر می دی؟ حالا این طرف کی هست؟
جونگ کوک نفسش را بیرون داد و با لبخند گفت: کسی که بیش از همه توی این دنیا دوسش دارم...
- اوه... واقعاً انتظار نداشتم توی این سن عاشق یکی باشی و اینجوری در موردش صحبت کنی. این امگای خوش شانس کی هست؟ می‌شناسمش؟
جونگ کوک این بار با لبخند تلخی جواب داد: آره هیونگ می شناسیش خوبم می‌شناسیش... بعدشم یونگ مگه من چند سالمه؟ کلاً ۲ سال ازت کوچیکترم! دیگه دو سال که این حرفا رو نداره! یعنی تو توی این چند سال عاشق کسی نبودی؟
- مطمئنم هرکی که هست یه امگا خیلی خیلی خوش شانسه که آلفا خوبی مثل تو عاشقشه...
- هیونگ از سوالم در نرو لطفاً بهم بگو می‌خوام در مورد تجربه‌ات بدونم.
- تجربه من تجربه خوبی نبود پس ترجیح میدم در موردش صحبت نکنیم لطفاً کوک... درواقع همه چیزش خوب بود اما پایان بدی داشت... خیلی بد...
- ببخشید قصد ناراحت کردنت را نداشتم متاسفم.
- ایرادی نداره...
جو سنگینی که بینشان به وجود آمده بود با آمدن هوسوک در هم شکست. هوسوک سر جای مشخصش ایستاد و گفت: خیلی خوب حالا به خوبی به من گوش بدید تا بعداً نیازی به توضیح دوباره نباشه کسانی که حالا اسمشون خونده میشه برن بالا و با آیدل، بازیگر یا مدلی که قراره باهاش کار کنند آشنا بشن. اول اسم مودتون خونده میشه و بعد اسم سلبریتی که قراره ازش محافظت کنید. ممنون از توجهتون. حالا اسامی رو می خونم به نوبت برید بالا...
برگه ای از روی میز برداشت و ادامه داد: مین یونگی، پارک جیمین. سانگ یونجی، چوی یونجون. جئون جونگ کوک، کیم نامجون...
همین طور ادامه داد تا اسامی پایان یافت. یونگی پر سرعت از پله ها بالا رفت و به طبقه مورد نظر برسد. آدم اجتماعی ای نبود اما لازم می دانست با فردی که قرار است از او محافظت کند، آشنایی کافی را داشته باشد. نگاهی به عکسی که چند وقت پیش تهبونگ براش فرستاده بود انداخت.

به تهیونگ حق می داد روش کراش داشته باشه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

به تهیونگ حق می داد روش کراش داشته باشه... واقعا جذاب بود. با رسیدن به طبقه مورد نظر سرش را به دو طرف تکون داد و افکارش را به کناری انداخت.
- تو باید مین یونگی باشی. درست می گم؟
با شنیدن صدای پارک جیمین که مخاطب قرارش می داد، به سمتش پا تند کرد. تعظیم محترمانه ای کرد و پاسخ داد: خودم هستم...
جیمین هم متقابلاً تعظیمی کرد و با لبخند گفت: از آشنایی باهات خوشبختم...
- منم همین طور...
- نمی دونم می دونی یا نه اما من یه بتای خالصم... بیست و سه سالمه و چهار ساله که به عنوان مدل و بازیگر کار می کنم... لطفا تو هم خودت رو معرفی کن...
- من امگای وحشی ام... منم بیست و سه سالمه و از  هجده سالگی به بعد هم خورد خورد مهارت های رزمی رو یاد گرفتم...
- خوبه... میای بریم تو کمپانی دور بزنیم؟
- اوکی...
شاید جیمین هم متوجه وضعیت روحی بد یونگی شده بود و سعی داشت کمی حالش را بهتر کند و حالا فقط زخمش دوباره بی حسی به جسمش وارد شده و البته که نمی دانست یونگی ۵ ساله که داره همینطور طی می کنه...
هنوز به راه نیافتاده بودند که با صدای هوسوک سر جا میخکوب شدند: یااا مین یونگی! جا خواستیم جا نشین نخواستیم...‌
_____________________________
های👋🏻
نمی دونم این پارت خوب شده یا نه تو شرایط بدی نوشتمش... ما چپ کردیم و این چند وقت دیگه تو بیمارستان و اینا درگیر بودم.
خیلی ممنون به خاطر حمایت هاتون از پارت قبل من وقت نکردم هیچ جوابی هم بدم.
لطفاً از این پارت هم حمایت کنید ❤️

I'm not omega Where stories live. Discover now