part 60

183 42 8
                                    

نزدیک خانه‌ای که تهیونگ در آن زندانی بود، در کوچه‌ای بن بست دور هم جمع شده بودند. افراد حاضر شامل هوسوک، یونگی، جی کی، آپای یونگی که بهش آجوشی می گفتن، به همراه افرادش، بودند. هوسوک نگاهی به جی کی که در حالت گرگش گوشه‌ای ایستاده و در فکر بود، کرد و صدایش زد: جی کی! میشه بیای اینجا؟
جثه‌ی عظیم و خاکستری گرگ که حالا صورت او با چشمان طلایی رنگش مزین شده بود، قدم برداشت و سمت هوسوک اومد. در حالت عادی دیدن گرگ یک آلفای معمولی ترسناک نبود اما اخم سرکشی که روی چهره‌اش خودمایی می کرد، وحشت در دل هر آدمی جوانه می زد. نفوذی که در اعماق وجود چشمانش نهان بود هر کس و ناکسی را همچون شیری گرسنه شکار می کرد.

هوسوک با دیدن چهره منتظر گرگ، درخواست کرد: آجوشی اجازه نداده من وارد ساختمان خونه اون یارو بشم... میشه تو مراقب یونگی باشی؟
جی کی نگاهش را به یونگی داد که مشغول صحبت کردن با آجوشی بود. می دونست یونگی امگایی نیست که نیاز به مراقبت داشته باشه اما نگرانی هوسوک رو هم درک می کرد. پس با سر تکون دادنی قبول کرد و به سمت یونگی رفت. یونگی با دیدن جی کی،  از صحبت با مرد دست کشید و پرسید: چیزی شده؟
جی کی با سر به روی بدنش اشاره کرد. یونگی با گیجی به گرگ نگاه کرد و برای مطمئن شدن از حدسش پرسید: می خوای رو پشتت بشینم؟
جی کی باز هم سر تکون داد و باعث به وجود آمدن سوال بعدی در ذهن یونگی شد: آخه برای چی؟
جی کی که دیگه حوصله‌ش از سوال های پشت سر هم یونگی سر رفته بود ضربه محکمی به پاش زد و باعث شد تکون محکمی بخوره..‌. یونگی به حرفش خندید و گفت: باشه می شینم چرا وحشی می شی؟!
بعد از نشستن یونگی روی پشت جی کی، آجوشی رو به افرادش کرد و مشغول صحبت کردن برای اونها شد: وظیفه شما در این ماموریت تنها و تنها باز کردن راهه و هیچ کار اضافه ای ازتون نبینم که برخورد بدی می کنم. حالا هم برید سمت خونه و وظیفه ای که بهتون محول شده انجام بدید.
هر ده نفری که حضور داشتن، سری تکون دادن و به سمت خانه رفتند. پشت دیوار در فاصله های کمی از هم قرار گرفتند. دو نفر دونفر برای هم قلاب گرفتن و از دیوار بالا رفتند. در آن سمت دیوار، درون حیاط فرود آمدند. آماده روبرو شدن با نگهبان ها بودن اما هیچ کس نبود. با تعجب به یکدیگر نگاه کردند و با نرسیدن به نتیجه ای، در خانه را باز کردند.
جی کی که تا اون لحظه بی حرکت منتظر باز شدن در با تمام سرعتش به داخل حیاط دوید. یونگی تنها کاری که در اون لحظه قادر به انجامش سد محکم تر گرفتن خزه های خاکستری رنگ آلفا بود تا روی زمین پرت نشه...
جی کی وارد خونه شد و به سرعت رایحه رز امگا رو توی ببنیش کشید. رایحه رو دنبال کرد تا به قطره خونی کنار ساختمان خونه رسید‌. با استرس اون رو بو کرد. بوی رز کوچولوش رو می داد.
با رسیدن به این نتیجه که این خون مال امگاست استرس به وجودش چنگ زد. یعنی چه اتفاقی براش افتاده؟
- جی کی بالا رو نگاه کن... شیشه شکسته...
جی کی بر اساس حرف یونگی سرش رو بالا آورد و به شیشه شکسته بالای سرش نگاه کرد. همون لحظه یکی از افراد هم به سمتشون اومد و گفت: هیچ کس توی این ساختمون نیست قربان...
یونگی پوزخندی زد و گفت: ته از اینجا فرار کرده و بقیه هم رفتن دنبالش..‌.
بعد از شنیدن این حرف بود که صدای زوزه غمگین جی کی برای لحظه‌ای کل فضا رو در بر گرفت. یونگی دستاش رو دور گردن آلفا پیچید و در گوشش زمزمه کرد: نگران نباش آلفا... پیداش می کنم... ته قوی تر از این حرفاست...
در هر وضعیت دیکری بود جی کی با رایحه یونگی آروم نمی شد اما حالا که یونگی توله‌ای در شکمش حمل می کرد رابحه‌اش همچون رایحه یک مادر آرامش بخش بود.
جی کی بعد از آروم کردن خودش به کمک یونگی کشیدن بوی رز رو از سر گرفت و مشغول تعقیب کردن بو شد تا امگاش رو پیدا کنه. بوی خوش رز امگا گرچه غرق در استرس بود اما باز هم برای آلفا لذت بخش بود.
. . . . . . . . . ‌ .
- اوه خدای من دوباره راه افتاده بودی رفته بودی بیرون زن؟ چند بار گفتم اینجوری نمی تومی خبری از یونگی پیدا کنی...
زن اخماش رو در هم کشید و به مرد توپید: من که می دپنیتم سه نشونه آخرش تو ابن شبا پیدا میشه من دوستش رو پیدا کردم... می تونیم از اون بپرسیم...
با این حرف توجه مرد تازه به تهیونگ و تولش که پشت سر زن قرار گرفته بودند، جلب شد. یعنی واقعا می تونستن امید داشته باشن که یونگی رو پیدا می کنن...
ـــــــــــــــــــ_ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
های 👋🏻
چطورید؟
اینم پارت شصت
به نظرتون جی کی می تونه تهیونگ رو پیدا کنه؟
یونگی دوباره پدر و مادرش رو می بینه؟ واکنشش چیه؟
مرسی از حمایت هاتون ♥️

I'm not omegaWhere stories live. Discover now