Part 70

363 56 9
                                        

جیمین در حالی که قلبش محکم می‌کوبید، قدم به اتاق پارک سئوهان گذاشت. فضای اتاق سنگین و پر از بوی قدرت بود، اما جیمین مصمم‌تر از همیشه ایستاده بود. سئوهان که روی صندلی بزرگی نشسته بود، با چشمانی سرد و نافذ به او نگاه کرد و گفت:  چطور جرأت کردی به اینجا بیای؟

جیمین به آرامی کوله‌اش را زمین گذاشت و مستقیم در چشمان سئوهان خیره شد: نیازی به توضیح اضافه نیست. احتمالا حدس زدی برای چی اینجام... یک دوئل گرگی می خوام کاملا عادلانه.

در گذشته هایی دور دوئل گرگی وقتی اتفاق می افتاد که ئو شاهزاده یا دو پادشاه همزمان عاشق یه امگا بشن و اون رو برای خودشون بخوان. در آن هنگام بود که دوئل گرگی برگزار می شد. پیوندی غیر قابل شکستن بین دو مبارزه بسته می شد به گونه‌ای که اگر فرد بازنده پیمانش را بشکند و به امگا نزدیک شوند، الهه ماه جانش را می گیرد و هر کس که پیروز شود می تواند امگا را برای خودش بردارد. این نبرد در حضور حداقل دو شاهد اتفاق می افتاد. 

سئوهان ابرویش را بالا انداخت و با لحنی تمسخرآمیز گفت: دوئل گرگی؟ تو می‌دونی این چه معنایی داره؟ کسی که ببازه، برای همیشه شکست رو قبول می‌کنه. و اگه کسی که می بازه تو باشی نه تنها تو بلکه اون آلفا هم حق دیدن تهیونگ رو نداره. مطمئنی می‌خوای این مسیر رو بری؟

جیمین نفس عمیقی کشید و گفت: مطمئنم. تهیونگ متعلق به ماست و تو هیچ حقی نداری حتی نزدیکش بشی.

شاید توی مبارزه کم تجربه تر از سئوهان بود اما هر چی نباشه با توجه به خون خالص بودنش جنگیدن تویخونش بود. 

سئوهان خنده‌ای کوتاه کرد و گفت: خیله خب، جیمین. من پیشنهادت رو قبول می‌کنم. ولی آماده باش که آخرین شبی باشه که می‌تونی روی پای خودت بایستی. 

...

مبارزه در محلی دورافتاده و مه‌آلود ترتیب داده شد. دو شاهد از دو طرف انتخاب شدند: آجوشی از سمت جیمین و پدر سئوهان از سمت او. ماه کامل در آسمان می‌درخشید، آماده برای شاهد بودن نبردی که قرار بود سرنوشت‌ساز باشد.

جنگل در سکوت وهم‌آلودی فرو رفته بود، و تنها صدای زوزه باد میان درختان شنیده می‌شد. دو گرگ در دایره‌ای که توسط شاهدان کشیده شده بود، رو به روی یکدیگر ایستاده بودند.

چیمی، گرگ طلایی-قهوه‌ای با چشمانی درخشان به رنگ طلایی، آرام اما مصمم نگاهش را به سان، گرگ قهوه‌ای تیره با چشمانی سرد و قهوه‌ای، دوخته بود. زوزه‌ای کوتاه و غرشی بلند از سوی سان به گوش رسید، که مثل اعلام جنگ بود.

با یک جهش ناگهانی، سان به سمت چیمی حمله‌ور شد. چیمی با سرعت و مهارتی که خاص خودش بود، جا خالی داد و در یک حرکت سریع، چنگال‌هایش را به سمت پهلوی سان برد. ضربه‌ای محکم وارد شد، اما سان به سرعت چرخید و با دندان‌های تیزش به پای چیمی حمله کرد.

I'm not omegaWhere stories live. Discover now