نامجون بوسهای روی سر دختر کوچولوش یونا گذاشت و از جا بلند شد. بالاخره بعد از کلی تلاش یونا خوابش برده بود و فرصتی داشتن تا با هم وقت بگذرونن. اون دختر کوچولوی شیطون به شدت روی ارتباط پدراش با هم خساس بود و فکر می کرد اگه همدیگه رو بوس و بغل کنن، فراموش می کنن به اون عشق بورزن.
نامجون بوسهای روی لب های خوش فرم جین کاشت و با دیدن لبخندی که رضایتش رو نشون میداد، اون رو به اپن آشپزخانه تکیه داد و مشغول مارک کردن گردن دارچینش شد.
پوست سفیدش رو ما بین دندان های جلوش می گرفت و تا وقتی که از ارغوانی شدنش مطمئن نمی شد رهاش نمی کرد. همه باید رد مالکیت آلفای بهاری رو روی تن دارچینش می دیدن.
- ترکیب طعم شیرین و دارچینی گردنت هیچ وقت برام تکراری نمیشه. مهم نیست چند سال گذشته باشه هیچ وقت ازش خسته نمی شم.
- منم که عاشق اینم که سر تا پام رو توی دهنت ببری و با دندونای تیزت روش نقاشی بکشی...
- تا باشه از این نقاشیا!
نامجون این حرف رو زد و توی یه حرکت تیشرت جین رو از تنش در آورد.
- هنوزم سینهت شیر داره؟
به دنباله حرفش مشغول مکیدن سینه چپ پسر شد تا شاید بتونه کمی شیر بخوره.
جین خندید و گفت: بیخیال آلفا... نگو که هنوز دلت شیر منو می خواد. یونا سه ماهه دیگه سمت سینه های من نمی یاد.
نامجون هم متقابلاً خندید و گفت: می دونی که یونا تو یه دنده بودن پیش من شاگردی می کنه...
- هووم... امیدوارم شاگرد از استادش جلو نزنه چون اونوقت غیر قابل تحم...آههههه....
به خاطر دست نامجون که به باکسرش تجاوز کرده بود نتونست جملهش رو کامل کنه و با یه ناله تمومش کرد.
نامجون لبخند خبیثی زد. عاشق این بود که جین وسط سکسشون از شدت لذت نتونه صحبت کنه و فقط دهنش برای ناله باز بشه.
بالاخره از دو تا نیپل هم رنگ دارچین پسرش گذشت. شلوار خودش و جین رو تا زانو پایین کشید و مشغول ماساژ دادن سوراخ تنگش شد. اسپکی به باینش زد و با شنیدن صداش غرق لذت شد.
لپای باسنش رو از هم جدا کرد و با استفاده از اسلیک ترشح شده از سوراخش دو تا از انگشتاش رو چرب کرد و بعد وارد سوراخ کوچولوش کرد.
حدود دو ماه بود که با هم رابطه نداشتن و سوراخ دارچینش کمی گشاد تر از اولین بارش بود. به نظرش برای شروع دو تا انگشت جین رو اذیت کرده بود. البته به نظر که نه با گازی که جین از گلوش گرفت به خوبی این موضوع رو فهمید.
- پسرک وحشی من... آروم باش از پسش بر میای...
- می دونی که یونا خوابش سبکه پس کاری نکن صدام بلند بشه...
- ولی من عاشق اینم که وقتی دارم به فاکت می دم جیغ بزنی...
- چیزی هست که تو از من دوست نداشتی باشی آلفای بهاری جذابم؟
- اوه درست حدس زدی دارچین کوچولو! من عاشق همه چیز امگامم...
جین خیلی ریز خندید و صدای خندهش با بیرون اومدن دو انگشت نامجون تبدیل به ناله شد. نامجون مشغول پمپ کرد دیکش بود تا اون رو وارد جین کنه اما با شنیدن صدای تلفن متوقف شد.
جبن برای اینکه یونا بیدار نشه فورا تلفن رو جواب داد و با صدای ذوق زده یونگی روبرو شد.
- هیونگ حدس بزن چی شده!
- چی شده؟
- آهه حیف که انقدر ذوق دارم که نمی تونم مجبورت کنم خودت حدس بزنی... بهت تبریک میگم جینی هیونگ... برای بار دوم داری عمو میشی!
جین لحظه ای تامل کرد تا معنی جملات پشت سر هم یونگی رو درک کنه و بعد اونم هیجان زده گفت: واقعا یونگی تو بارداری؟ بالاخره تونستی انجامش بدی؟ کوچولومون چند ماهشه؟
- هنوز یک ماهشه هیونگ...
- خیلی برات خوشحالم یونگیا... شیرینی یادت_آیی...
با فرو رفتن دیک نامجون داخل سوراخش نتونست ادامه بده و حرفش تبدیل به ناله شد. نامجون بوسهای روی گردن دارچینش گذاشت و به یونگی پست تلفن گفت: یونگیا بعدا بهت زنگ می زنیم... فعلا...
پشت سرش گوشی رو قطع کرد و حتی منتظر جواب پسر کوچکتر نشد. به جین که هنوز داست منقطع نفس می کشید لبخندی زد و گفت: می دونی که فقط اولش درد داره...
جین هم در جوابش لبخندی زد و منتظر حرکت بعدی آلفا شد. نامجون کم کم مشغول زدن ضربات آهستهای داخل سوراخ دارچینش شد و همزمان چنگی به باسنش زد.
- فاااک... چقدر تنگی بیبی...
جبن که داست به خاطر وجود اون جسم کلفت و سفت داخلش غرق لذت شده بود ناله ای کرد و از آلفاش بیشتر خواست.
- آلفای بهاری من... می دونی که چقدر دوست دارم با سرعت جت داخلم بکوبی و به پروستات کوچولوم رحم نکنی...
- تو هم خوب می دونی که چطور می تونی منو دیوونه خودت کنی...
نامجون بعد از این حرف سرعت ضرب هاش داخل حفره پسر بالا برد و به ناله های گوش نوازش که همزاه با حرکات دیکش تنظیم شده بود گوش داد.
چند دقیقهای همین جور ادامه پیدا کرد تا وقتی که تن داچین تو بغل بهار نارجش شروع به لرزیدن کرد.
- نامجونا... لمسم...آهه... کن....
نامجون که تو اوج لذت بود ناله ای کرد و دستش رو برای هندجاب به به عوض جین جلو برد. همزمان با بالاتر بردن سرعت کمرش به دستش هم سرعت داد.
- آهه... نام...جونی... من نزدیکم...
- برام کام شو امگا...
بعد از زدن این حرف، نامجون آخرین ضربهش رو به عمیق ترین حالت ممکن زد و نامجون داخل امگا و امگا توی دست آلفا خالی شدن.
جین با حس اون داغی لذت بخش غرق لذت شد اما فقط پایین اومدن از اوج کافی بود تا صدای دادش بلند بشه.
- یااا... کیم نامجون! کی بهت اجازه داد کامت رو داخلم خالی کنی؟!؟!؟! الان حامله شم چی؟!؟! تازه آبرومم جلوی دونگسنگم بردی! اون ناله چی بود من جلوی یونگی کردم...
___________________________&
های 👋
واقعا ممنونم به خاطر حمایت هاتون 🙏🙏🏻
هم از پارت قبل که رکورد ووت ها شکست و هم کل ووت ها که زود تر از انتضارم از یک کا بالا زد امیدوارم واقعا این داستان و مدل نوشتنم رو دوست داشته باشید♥️
YOU ARE READING
I'm not omega
Non-Fictionیونگی امگای لوس و شیطونی که کل آلفاهای دبیرستان تو فکر اینن چجوری مخش رو بزنن... اما اون آلفایی رو انتخاب می کنه که درسش تموم شده و سه سال ازش بزرگتر تره... اما همه چیز به این سادگی پیش نمی ره... اتفاقی خیلی خیلی بد این پسر کوچولوی ۱۷ ساله شاد و بغ...