part 83

308 41 7
                                        

وقتی از خرید برگشتن، با چیزی که دیدن، همه‌شون شوکه شدن. خونه با بادکنک‌ها و ریسه‌های رنگی تزئین شده بود. روی دیوار، یه بنر بزرگ بود که روش نوشته شده بود:"تولدتون مبارک تهیونگ و ته هیون!"

تهیونگ با تعجب به بقیه نگاه کرد و پرسید:«اینجا چه خبره؟!» 
یونا که لبخند گنده‌ای روی لبش بود، جلو پرید و گفت:«سورپرایزه! برای تو و ته هیون!» 
بقیه با خنده و دست زدن تهیونگ رو به داخل کشیدن. 

هوسوک که ته هیون رو بغل کرده بود، اومد جلو و گفت: «تولدت مبارک دونگسنگ کوچولو.» 
تهیونگ با لبخند ته هیون رو از بغل هوسوک گرفت و در جواب حرفش تشکری کرد.









بیاید بشینید خرس کوچولو های من!»
جونگ کوک با ذوق این حرف رو زد و مجبورشون کرد پشت کیک بشینن. جفتشون با هم شمعای روی کیک رو فوت کردن و همه مشغول دست زدن و آهنگ خوندن براشون شدن.
وقتی وقت باز کردن هدیه‌ها شد، تهیونگ و ته هیون کنار هم نشستن و بقیه دورشون جمع شدن. تهیونگ با هیجان اولین جعبه رو برداشت و وقتی بازش کرد، دو ست لباس با طرح خرس از جونگ کوک بیرون آورد. یکی برای خودش و یکی برای ته هیون. 

جونگ کوک با لبخند گفت:«فکر کردم شما دوتا با این لباسا، شبیه دوتا خرس بامزه می‌شید.» 
تهیونگ خندید و گفت:«خیلی نازن، ممنون کوکی.» 
ته هیون هم با خوشحالی دستاش رو به لباس کوچیک‌تر زد و با هیجان گفت:«لباش خرشی!» 

هدیه بعدی از جیمین بود. تهیونگ وقتی جعبه رو باز کرد، یه هدفون با طرح قلب دید. 
جیمین گفت: «اون قبلیه خراب شده بود پس این برای وقتاییه که دلت بخواد یه موسیقی گوش کنی و آروم بشی.» 
تهیونگ لبخند زد و گفت:«خیلی قشنگه، ممنون جیم.» 

جیمین بعد هدیه ته هیون رو داد. یه هواپیمای اسباب‌بازی که بالاش چراغ داشت. ته هیون با دیدن هواپیما ذوق کرد و گفت:«می خوام با این تو آشمونا پلواژ(پرواز) کنم!» 
جیمین به کیوتی پسر کوچولوش خندید. هدیه بعدی از نامجون بود. تهیونگ وقتی جعبه رو باز کرد، یه ساعت مچی با طرح کهکشان دید. 
نامجون گفت: «می‌دونم عاشق آسمون شب و ستاره‌هایی، گفتم شاید اینو دوست داشته باشی.» 
تهیونگ با دقت به ساعت نگاه کرد و گفت:«این فوق‌العاده‌ست، هیونگ، خیلی ممنون.» 

برای ته هیون هم یه ماشین کنترلی بود که وقتی جعبه رو باز کردن، ته هیون جیغی از ذوق کشید و گفت:«قان قان بیب بیب!» 
نامجون خندید و گفت:«بیا کوچولو، این کنترلشه، حالا باید یاد بگیری چجوری برونی!» 

نوبت جین شد. برای تهیونگ یه لباس سرهمی با طرح تاتا بود. تهیونگ با دیدنش خندید و گفت:«این عالیه! قطعاً می‌پوشمش.» 
برای ته هیون هم یه تفنگ آب‌پاش بود. ته هیون تفنگ رو گرفت و سریع به سمت تهیونگ گرفت:«چیو چیو!» 
بعد خندید و گفت:«باهاش یونا لو خیش خیش می تنم!» 

I'm not omegaМесто, где живут истории. Откройте их для себя