part 29

177 30 15
                                    

- آلفا...
- جونم کوچولوی من...
- دوسِت دارم:)
جی هوپ برای لحظه ای نفس کشیدن رو فراموش کرد. این اعتراف یهویی اونم وسط سکسشون در لحظه ای که اصلا انتظارش رو نداشت واقعا قلبش رو اکلیلی کرده بود.
- منم دوستت دارم خوشگلم... بی نهایت دوسِت دارم.... نمی دونی آلفا چقدر خوشحال شد وقتی این حرف رو شنید...
یونگی لبخندی زد و لثه های خوشرنگش رو در معرض دید آلفا قرار داد. بعد گفت: الفا الان می تونی حرکت کنی...
جی هوپ همزمان با آغاز کردن بوسه خیسی با یونگی ضربه های آروم اما عمیقی رو داخل سوراخش شروع کرد. با هر بار رفت و آمد دیکش داخل سوراخ یونگی و برخوردش با پروستاتش، ناله کوتاهی از میون لب های یونگی بیرون می آمد و لذت جی هوپ رو دو برابر می کرد.
- محکم تر آلفا.... محکم تر... دوسش دارم...
جی هوپ با ذوق خندید و تلمبه های محکم تری داخل سوراخ گشاد شده و خونی امگاش زد.
چادر از صدای ناله های از سر لذت جی هوپ و یونگی پر شده بود. صورت یونگی دقیقا مثل چندی پیش غرق در اشک بود اما اینبار نه به خاطر درد بلکه به خاطر لذت بی انتهایی که احساس می کرد.
جی هوپ نزدیکی خودش رو احساس می کرد اما در میان به خاطر آورد هنوز نیپل های صورتی رنگ پسرکش رو مزه نکرده پس سرش رو بلند کرد و سمت اون خوشمزه ها رفت.
همزمان که سرعت ضرباتش رو به حداقل می رسوند نیپل سمت راست یونگی رو بین لباش گرفت و مشغول مکیدن سینه های خوش طعمش شد.
حالا جی هوپ به قولش عمل کرده بود.  یونگی از شدت لذت زیر بدنش می لرزید. چیزی به ارضا شدنش نمونده بود.
اما جی هوپ لَه لَه می زد تا امگاش رو نات کنه. پس رو به یونگی کرد و پرسید: کوچولوی من اجازه دارم ناتت کنم؟
یونگی با این سوال جی هوپ در افکارش غرق شد. به هرحال امگا ها معمولا به خاطر این از نات شدن شونه خالی می کنن چون اگه بدون کاندوم مخصوص نات می شدی نود درصد حامله می شدی اما اون که نمی تونست. پس محکم جواب داد: آلفا ناتت رو بهم بده....
جی هوپ بعد از گرفتن جواب مثبت از امگاش صبر نکرد. خودش رو تا آخر وارد امگا کرد و اجازه داد ناتش بزرگ بشه...
- آلفا... می دونی الان تا کجا احساست می کنم؟
جی هوپ بدون اینکه کوچکترین تکونی به خودش بده که باعث درد امگاش بشه جواب داد: کجا امگا؟ نشونم بده...
یونگی دست پر رگ آلفاش رو گرفت و زیر نافش که کمی برآمده شده بود، گذاشت.
- حسش می کنی آلفا؟ من که خیلی خوب احساسش می کنم.
جی هوپ لبخندی زد و گفت: همین طوره بیبی کت... منم حسش می کنم.
مدتی به سکوت گذشت. یونگی که از درد دیکش کلافه شده بود رو به جی هوپ کرد و گفت: آلفا میشه کمک کنی ارضا شم؟ خیلی خوابم میاد...
جی هوپ فورا سری تکون داد و هندجاب دادن به دیک یونگی شد. چون یونگی نزدیک بود خیلی زود بدنش به لرز افتاد و خودش رو روی دست جی هوپ خالی کرد.
بعد از پایین اومدنش از اوج چشماش رو بست و به خواب رفت. جی هوپ هم بعد از خالی کردن ناتش داخل سوراخ یونگی دیکش رو بیرون کشید. بدناشون رو با چند تا دستمال کاغذی تمیز کرد و بعد از بغل کردن یونگی اونم خیلی زود کنارش به خواب فرو رفت.
]°^°[
یونگی:
صبح توی خواب بیداری بودم. در واقع می خواستم بخوابم ولی درد امونم رو بریده بود. پس کلا قید خوابیدن رو زدم و چشمام رو باز کردم.
با دیدن اینکه لخت توی بغلشم از خجالت لپام سرخ شد. ولی من واقعا این کار رو کردم؟ با هوسوک رابطه داشتم؟
با فکر کردن به اتفاقات شب گذشته لپام سرخ تر شد. واقعا چجوری تونستم اونجوری ازش بخوام محکم تر داخلم بکوبه؟
با سر تکون دادنی افکارم رو به اطراف پرت کردم. تموم تلاشم رو کردم و به سختی از جا بلند شدم و نشستم.
پایین تنم رو حس نمی کنم... درد از گودی کمرم شروع میشه و تا زانو هام ادامه پیدا می کنه... اصلاً این همه درد عادیه؟
نگاهم رو به هوسوک دادم که آروم خوابیده بود. اون لبای خوش طعمش... لحظه شماری می کنم تا دوباره مزشون رو حس کنم... وقتی بیدار شد اولین کاری که می کنم یه دل سیر بوسیدنشه... الان ممکنه بیدار بشه... حتما خسته‌س نمی خوام بد خواب بشه...‌
با احساس تشنگی دوباره عزمم رو جمع کردم تا بلند شم و آب بخورم. هنوز نیم خیز نشده بودم که چند تا لکه خون روی ملافه زیرم دیدم. این چه کوفتیه؟ به بین پاهام نگاهی انداختم. اونجا هم خونی بود.
دست و پام از ترس شروع به لرزیدن کرد. این خیلی ترسناکه... اول که اونقدر درد داشتم حالا هم خونریزی؟!
دیگه به چیزی فکر نکردم و به سمت هوسوک رفتم و شروع کردم به تکون دادن و صدا زدنش... با هر تکونی که می دادم کمرم تیر می کشید.
- هوسوک... هوسوکی... سوکی... آلفا... بیدار شو دیگه...‌
هوسوک یواش یواش چشماش رو باز کرد. با دیدن چهرم سریع از جاش بلند شد و بعد از اینکه منو توی آغوشش کشید و با صدای بم شدش پرسید: چیشده بیبی هووم؟
ترسیده به بدنش چنگی زدم و گفتم: آلفا... خون ریزی کردم‌... من می ترسم... این واسه چیه؟
بر خلاف لرز و استرس من، هوسوک لبخندی زد و بوسه کوتاهی روی موهام گذاشت. بعد با آرامش برام توضیح داد: این عادیه شیرینکم... این اولین رابطه‌ت بوده و نیازی به نگرانی به خاطر خون ریزی بعدش نیست...
نفسم رو با آسودگی بیرون دادم و بیشتر توی بغلش جمع شدم. با صدای خیلی آرومی گفتم: ببخشید هوسوکی... حتما خسته بودی من بیدارت کردم...
هوسوک لبخندی زد بعد از بوسه زدن به گوشه لبم گفت: هیچ اشکالی نداره بیبی... به هر حال به زودی بیدار می شدم... بعدشم باید بیدار می شدم و مواظبت می بودم...
کمی کمرم رو ماساژ داد و پرسید: خیلی درد داری؟
خواستم بگم درد ندارم تا نگران و غمگین نشه اما اگه دروغ بگم بیشتر ناراحت میشه پس گفتم: می تونم تحملش کنم...
بعد خودم رو بالا کشیدم و شروع کردم به گرفتن بوسه از لباش. هوسوک هم بی هیچ حرفی همراهیم کرد...
دستام رو دور گردنش حلقه کردم و بعد از جدا کردن لبام از لباش گفتم: سوکی هنوز این شانس وجود داره که من بتونم باردار شم...
هوسوک متعجب به من نگاه کرد و من ادامه دادم: دفعه اول که رفتم پیش دکتر یانگ بهم گفت به خاطر استرس و مشکلات عصبی‌ای که توی دوره بلوغ داشتم ده درصد از رَحِمَم درست تشکیل نشده... گفت قابل درمانه و بهم دارو داد و یه سری چیزا بهم گفت تا رعایت کنم اما میدونی زندگی من خیلی پر مشغله تر از این بود که بتونم رعایتشون کنم و هی وضعیتم بدتر و بدتر شد تا موقعی که فهمیدم دیگه نمی تونم باردار بشم... اما بازم دکتر گفت هنوزم قابل درمانه پس فکر کنم می تونیم امید داشته باشیم...
برق شادی رو می تونستم توی چشماش ببینم... مشخصه انقدرام که می گفت براش بی اهمیت نبوده... از شاد کردنش خوشحال بودم که یکدفعه منو گذاشت زمین و روم خیمه زد.
- هوسوکا...
بدون اینکه حرفی بزنه شروع به بوسیدن تک تک نقاط صورتم کرد. در حالی که توی چشماش اشک شوق جمع شده بود گفت: ممنونم شیرینکم ممنونم... نمی دونی این حرفت چقدر خوشحالم کرد.
خندم گرفته بود. بعد از مدت ها داشتم از ته دل می خندیدم...
- یونی هیونگ... بیدارید؟ اگه بیدارید بیاید صبحونه...
- اومدیم ته...
یونگی گفت و از جا بلند شد تا لباس بپوشه...
_____________________________
های 👋🏻
چه خبرا؟
بالاخره این اسمات تموم شد
دوتا سوال
۱.اسمات بعدی از کدوم کاپل باشه؟
۲.توی دو سه پارت بعد باشه یا شرایط زلزله و اینا تموم شه و اون موقع اسمات داشته باشیم؟

I'm not omega Where stories live. Discover now