part 65

84 32 5
                                    

- مهمون نمی خواید؟
جین بلند اعلام کرد و وارد اتاق شد. یونگی و تهیونگ سمت صدا چرخیدن و با دیدن جین اونم در حالی که یونا توی بغلشه لبخندی زدن.
- خوش اومدی هیونگ...
تهیونگ با خنده گفت و جین جلو اومد. جین کنار تخت نشست و یونا رو روی تخت پیاده کرد تا با عمو تاتاش رفع دلتنگی کنه...
یونگی بدون مقدمه پرسید: چی شد هیونگ رفتی سونوگرافی؟
لبخند از روی لب های جین محو و غبار غم جانشین اون شد. کوتاه جواب داد: رفتم...
تهیونگ که از بحث اونها سر در نیاورده بود، با کنجکاوی پرسید: درمورد چی حرف می زنید؟
یونگی بدون توجه به حرف ته ادامه داد: خب چی گفت؟
جین با صدایی که به سختی شنیده می شد، جواب داد: گفت به احتمال زیاد پیری زودرس رحم گرفتم یا یه چیزی شبیه این که می گفت گوشت اضافه آورده... دقیق نمی دونم...
ته پرسید: اینی که می گی چی هست؟
یونگی به جای جین جواب داد: وقتی سن امگا بالای چهل و پنج سال میره توانایی باروریش رو از دست می ده درواقع بدن با درست کردن یه بافت سلولی راه ورود اسپرم به تخمک رو می بنده«خود در آوردی ۱» برای امگا های مونث رو نخوندم ولی برای امگاهای مذکر اینجوریه...
- ولی جین هیونگ که فقط سی و چهار سالشه...
اینبار جین جواب داد: واسه همینه که بهش می گن پیری زودرس رحم... اما اگه فقط این بود راحت تر باهاش کنار میومدم...
ته پرسید: مشکل چیه هیونگ؟
- دکتر گفت ممکنه پیری زودرس رحم نباشه و اگه نباشه می تونه خطرناک باشه و برای اینکه مطمئن بشه خطزی نیست برام همون چیزی رو نوشت که بیشترین ترس و ازش داشتم...
ته که حالا موضوع رو فهمیده بود، خودش رو جلو کشید و سر هیونگش رو روی شونه خودش گذاشت: هیونگ می دونی که هر اتفاقی هم بیوفته ما پشتتیم... من، جیمینی و جونگوکی... یونگی هیونگ و هوسوک هیونگ... و از همه مهمتر نامجون هیونگ که مطمئنم با تمام توان ازت حمایت می کنه و هوات رو داره...
جین بعد از پاک کردن قطره اشکی که از چشمش روون شده بود لبخندی زد و تعریف کرد: تو صف سونوگرافی که بودیم... یه آلفایی داشت امگاش رو سرزنش می کرد و می گفت تقصیر اونه که نمی تونن بچه دار بشن اما نامجون از وقتی که به این موضوع شک کردیم یه بار هم به روم نیاورده... حتی یه بار که به خاطرش معذرت خواهی کردم دعوام کرد و گفت تقصیر من نیست... دست من نیست که بخاطرش خودم رو سرزنش می کنم...
- می بینی هیونگ حتی اگه قابل درمان نباشه تو قرار نیست هیچ چیزی رو از دست بدی...
تهیونگ گفت و یونگی ادامه داد: حالام زانوی غم گرفت کافیه... ببینم یونا هم با ناراحتیت ناراحت شده...
جین سرش رو بلند کرد و به دختر کوچولوش داد و چهره‌ای نگران به پاپاش نگاه می کرد...
تهیونگ از یونگی پرسید: قصدی برای برگشت به خونه‌تون داری؟
برای چند لحظه سکوت فضا رو گرفت اما پس از مدتی یونگی جواب داد: نمی دونم... احتمالا برم...
جین خودش رو جمع و جور کرد و برای عوض کردن جو گفت: راستی ته هیون کجاست؟
جین انتضار داشت تهیونگ جواب سوالش رو بده اما یونا جواب داد: قلال بود با عمو دیمینی و عمو جوجوکی قهل کنه تا بلاش بشتنی بخلن...
تهیونگ اول تعجب کرد و بعد خندید: پس با هم نقشه کشیدید؟
یونا خیلی آروم سری تکون داد. یونگی از جا بلند شد و بعد از پایین اوردن یونا از روی تخت گفت: پس ما می ریم پیششون بستنی بخوریم...
. . . . . . . . . . . ‌. . . . . . . . . . .‌‌
- با جئون جونگکوک تماس می گیرم درسته؟ ‌ ‌
- شما؟
- آلفای به اسم جفتت...
- آلفای جفتم؟ چطور جرئت می کنی زنگ بزنی به من و همچنین چیزی بگی؟
- اینقدر جوشی شدی چرا؟ حقیقت تلخه...
بعد از مکثی ادامه داد: بزار برم سر اصل مطلب شنیدم ببر کوچولوم بارداره... می خوام با یه حقیقت تلخ دیگه روبروت کنم...
سوتی کشید که از نظر کوک خیلی رو مخ بود: دقت کردی ته وقتی پیش من بود باردار شد؟ می دونی که اون توله مال تو یا حتی اون بتای فاکی نیست؟
زبون کوک بند اومده بود. یعنی چی؟ چنین حرفی چه معنی‌ای داشت؟ امکان نداشت ته از اون مرد بازدار باشه مگه نه؟
- من که به هر حال برای پس گرفتن امگا و توله‌م میام اما قبلش لازم دونستم با این موضوع آشنات کنم...
صدای بوق پی در پی تلفن توی گوش جونگ کوک پیچید.‌ جونگ کوک گوشی رو از کنار گوشش پایین آورد و مشغول فکر کردن به حرف مرد شد. به تهیونگ اعتماد داشت ولی....
ــــ_ــ_ــ_ــــــــــــــــــــــ_ــــ_ــــــــ_ــــــــــــ
های 👋🏻
بگم صبح یا هنوز کله سحره؟
این چالش رو می خواستم همون پارت قبل مطرح کنم ولی یادم رفت حالا می گمش
اینجا چهار تا جنسیت داریم: مطیع، وحشی، خون خالص و معمولی...
بر اساس ویژگی هایی که توی پارت های آینده نوشته میشه شما حدس بزنید توله ای که تهیونگ بارداره کدوم یکی از این چهار تاست
امگا یا آلفا یا بتاش هم بر اساس سلیقه خودتون بنویسید

I'm not omega Où les histoires vivent. Découvrez maintenant