part 41

162 40 26
                                    

- آخیشش... بالاخره تموم شد.‌‌.‌.
تهیونگ گفت و از روی چمن ها بلند شد تا آبی به دست و صورتش بزنه... همین طور که با آب رود خونه آرایشش رو پاک می کرد، از نامسوک پرسید: جفتام رسیدن؟
- تو راهه... واقعاً لازم بود بگی جفتات بیان؟ ماشین اینجا آماده بود...
- خودشون اصرار کردن... واقعاً برای من فرقی نمی کرد...
یونگی هم به جمع‌‌شون اضافه شد و گفت: همه رفتن... یه زنگ به جونگ کوک بزن ببین کجان...
تهیونگ دستش رو خشک کرد و گوشیش رو برداشت.
توی مخاطبینش رفت و روی گزینه ♥️best alfa♥️ کلیک کرد.
- بله بیبی لوس؟
تهیونگ به خوبی از چیزی که صدا زده شده بود فهمید جی کی پشت خطه پس با یه لحن محکم گفت: کی می رسید؟
- تا یه ربع دیگه... هوسوک هم همراهمونه...
ذوق زده گفت: یونگی هیونگ حسابی خوشحال می شه...
- حالا تو چرا خوشحال شدی؟
لبخند از روی لب های ته پاک شد. با لحنی که به وضوح تغییر کرده بود گفت: خب چون می دونم هیونگم خوشحال می شه...
- دنیای بچگونته دیگه چیکارت کنم...
تهیونگ لباش رو گاز گرفت تا بغضش نشکنه و بیش از این متلک آلفا نشه. همیشه همین بود. می دونست جی کی هیچ وقت ازش راضی نبوده و راضی هم نمیشه. اون می خواست هر دو صاید امگاش قوی، سر سخت و جنگجو باشه. در واقع اون وی رو خیلی بیش از تهیونگ دوست داشت. تا به حال حتی یک بارم کلمه دوست دارم رو از گرگ آلفا نشنیده بود و این عذابش می داد. این که می دونست دلیل دعوای بین جونگ کوک و جی کیه براش عذاب آور بود. عذاب آور تر از وقتی که موقع تیتراژ پایانی سریال مورد علاقه‌ت تلویزیون رو روشن می کنی.
- پسره لوس و نونور جواب منو نمی دی؟
تهیونگ با شنیدن داد جی کی از پشت تلفن از افکارش خارج شد. با لکنت جواب داد: بـ... ببخشید آلفا نـ... نفهمیدم...
- پرسیدم چند نفر اونجا پیشتن!؟
آب دهنش رو قورت داد و گفت: سه چهار نفر...
- خب می میری اینو زود تر می گفتی؟ کاش تو هم مثل وی بودی!
- کافیه!
صدای داد جیمین رو از پشت تلفن شنید و بعدشم صدای اعتراض هوسوک رو... ولی براش اهمیت نداشت. حرفای آلفاش آتیش به جونش می زد‌. مگه همه نمی گفتن آلفا ها عاشق اینن که یه امگای بغلی و لوس گیرشون بیاد تا نازش رو بکشن پس این رفتار جی کی چه معنی داشت؟ واقعا اگه می دونست انقدر به امگاش آسیب می زنه ادامه‌ش می داد؟
دیگه فقط خودشون سه نفر مونده بودن. نامسوک گفت: من می رم از اون مغازه یه خوراکی چیزی بخرم...
تهیونگ پرسید: تو با کی میری خونه؟
- بابام قراره بیاد دنبالم...
تهیونگ سری تکون داد و نامسوک راه افتاد. ته نشست و به درختی تکیه داد. یونگی هم کنارش نشست‌.
- هیونگ هوسوک یا جی هوپ، تا حالا به شوگا گفتن لوس و نونور؟
- نه... وایسا ببینم... واسه همین می گفتی بین‌شون احساس اضافه بودن می کنی؟
- یونی هیونگ... جی کی... از من خوشش نمیاد... مطمئنم که حتی یه ذره هم دوسم نداره...
- اشکالی نداره! من خیلی خیلی  بیشتر از اون دوسِت دارم...
شاید فکر کنید این حرف رو یونگی به زبون آورده باشه اما اینطور نیست. این صدای بم از فاصله نسبتاً دوری توسط مرد آلفایی به گوش رسید.
یونگی فورا از جا بلند شد و جلوی ته قرار گرفت. اخماش رو توی هم کشید و پرسید: چی می خوای؟
مرد هم متقابلاً اخم کرد و به جای جواب دادن، هولی به تن یونگی داد. ضربه دستش فقط و فقط به اندازه اخطار دادن قوی بود. انگار داشت با زبون بی زبونی می گفتذاگه نری کنار خونت به گردن خودته!
اما خوب یونگی حتی نمی تونست به تنها گذاشتن دونسنگش فکر بکنه. نه به خاطر وظیفه‌ش به عنوان بادیگارد بلکه به عنوان یک برادر بزرگتر.
تهیونگ با صدایی که سعی داشت با بلند کردنش، لرز ناشی از ترسش رو از بین ببره پرسید: تو کی هستی؟
مرد اینبار پوزخند رو مخی به چهره ترسیده پسر تحویل داد و قبل از پاسخ به تنش نزدیک تر شد.
- به همین زودی یادت رفت؟ من کسیم که با فکر کردن بهت به آغوش خواب می رم و به امید دیدن و به آغوش کشیدنت از خواب بیدار می شم... من کسیم که بیش از جفت هات دوسِت دارم... من کسیم که برعکس اون آلفا و‌ بتا بی غیرت نمی تونم تحمل کنم عکس های خوشگلت سرتاسر شهر پخش بشه... خلاصه بگم کسیم که بیش از هر کسی توی دنیا عاشقته و مثل یه سگ لَه لَه می زنه تا به دستت بیاره..‌.
اون دیالوگ برای ته از شنیدن صدای آهنگ بچه گیش هم آشنا تر بود. یک اوت... روزی که اون پیام ها شروع شده بود. اولین پیام...
ـــــــــ_ـــــــــــــــــــــــــــ_ـــــــــــ
های 👋🏻
چطورین؟
به جی کی حقی می دین یا نه؟

I'm not omega Where stories live. Discover now