تهیونگ:
نگاهی به خودم توی آینه انداختم... موهام با رنگ موقت آبی شده... به صورت سفیدم میومد و هارمونی جذابی درست کرده بود.
نمی دونم چرا ولی به حرف یونگی هیونگ گوش دادم موهام رو با همون رنگ موقتی که برام هدیه تولد گرفته بود رنگ کردم. در واقع به طور واضح بهم گفته بود که دلیل گرفتن رنگ آبی ست بودنش با پک سکس تویی بود که اون روز خریده بودیم.
دو تا گوش آبی رو روی سرم گذاشتم و به چهرم توی آینه نگاه کردم. خیلی طبیعی با موهام مخلوط شد جوری که انگار واقعا مال خودمه.
نگاهی به بات پلاکش انداختم. دوباره گونه هام سرخ شد. چرا اصلا تصمیم گرفتم ازشون استفاده کنم؟ اصلا چجوری باید استفاده می کردم؟
شلوارم رو از پام در آوردم و بات پلاک رو توی دستم گرفتم. همین طور خشک و خالی نمی شد پس کمی با لوب چربش کردم و سمت سوراخم بردمش. اصلا حس خوبی بهش نداشتم. مثل یخ سرد بود. تکون که می خوردم نوک تیزش به قسمت های داخلی باسنم می کوبید.
حس خوبی بهم نمی داد ولی قابل تحمل بود. یاد اون روزی افتادم که جیمین برای تنبیه یه بات پلاک گذاشت توی باسنم. تنها یه تفاوت وجود داشت اونم این بود که اون بات پلاک فلزی و سرد و نوک تیز نبود.
نفس عمیقی کشیدم و بعد از پوشیدن پیراهن سفید و بزرگ جونگ کوک روی تخت دراز کشیدم. از سپردن ته هیون و هیونا به جین و یونگی هیونگ خوشحال بودم چون هیچ استرسی مبنی بر دیده شدنم نداشتم.
خودم رو های ملافه ها پیچیدم و یک پیام با مضمون مشابه براشون فرستادم. لبخند شیطانیای زدم تا وقتی که خوابم برد.
سوم شخص:
«جونگ کوک شی...»
«بله آقا؟»
جونگ کوک پرسید و منتظر ادامه حرف مرد شد. مرد گفت:«امروز باید همراه پارک جیمین بری... مشکلی که نداری؟»
«نه آقا...»
«خیله خب پس راه میوفتیم...»
ماشینهای کمپانی آماده حرکت بودند. تیم عکاسی، مدلها و سایر اعضای پروژه همگی در حال بستن وسایلشان بودند تا راهی مقصد شوند. جیمین که کت بلند مشکیرنگی پوشیده بود و عینک آفتابی زده بود، در کنار جونگکوک ایستاده و مشغول بررسی برنامهریزی سفر بود.
جونگکوک هنوز از صحبتهای رئیسش کمی متعجب بود. او انتظار نداشت ناگهان مأموریت محافظت از جیمین را بر عهده بگیرد، اما از طرفی هم این موضوع برایش چندان عجیب نبود. با وجود جایگاه جیمین در صنعت مد، طبیعی بود که امنیتش در اولویت باشد.
هنگامی که جیمین بالاخره از بررسی جزئیات فارغ شد، با لحنی خونسرد گفت:«خب، آمادهای؟ مثل اینکه قراره یه سفر جالب داشته باشیم.»
جونگکوک که روی ماشین و بررسی امنیتی آن تمرکز کرده بود، بدون اینکه نگاهش را از قفل در بردارد، پاسخ داد:«تا زمانی که همه چیز تحت کنترله، مشکلی نیست. تو فقط حواست به کارت باشه، من حواسم به تو هست.»
جیمین لبخندی زد و در حالی که دستهایش را در جیبش فرو میبرد، به سمت ماشین حرکت کرد. راننده در را برایش باز کرد و او بدون عجله روی صندلی عقب نشست. جونگکوک هم پس از نهایی کردن چکهای امنیتی، در را بست و کنار او نشست.
YOU ARE READING
I'm not omega
Non-Fictionپایان یافته✨ یونگی امگای لوس و شیطونی که کل آلفاهای دبیرستان تو فکر اینن چجوری مخش رو بزنن... اما اون آلفایی رو انتخاب می کنه که درسش تموم شده و سه سال ازش بزرگتر تره... اما همه چیز به این سادگی پیش نمی ره... اتفاقی خیلی خیلی بد این پسر کوچولوی ۱۷...
