- احتمالا برای همه سوال شده باشه که برای چی اینجا جمع شدیم و باید بگم دلیلش یه سری پیام تهدید آمیز بوده که به کمپانی ارسال شده...
توجه همه به حرف های رئیس کمپانی جمع شد و اون در حالی که به یه سری پیام روی صفحه پشتش اشاره می کرد، ادامه داد: همینطور که می بینید مخاطب همه این پیام ها مدل تازه معروف شدمون کیم تهیونگه! طبق متن پیام ها ما با یک عاشق دیوونه طرفیم. قبلا هم از اینجور اتفاقات افتاده اما حالا مشگل اینه که این یکی به شدت پول داره و بر اساس پیام ها ممکنه قصد دزدیدن یا هر کار احمقانه دیگه ای رو داشته باشه. دلیل اینجا بودن بادیگارد هامون محافظت بی اندازه ایه که تا اطلاع ثانوی باید انجام بشه اما دلیل اینجا بودن بازیگر ها، آیدول و مدل ها یه درخواسته. حدود ده سال پیش اتفاقی شبیه به این افتاد اما اون فرد به جای اینکه به کمپانی پیام بفرسته و درخواست اون کسی رو بکنه که به خیال یا حتی واقعیت عاشقش شده، پیام ها رو مستقیما به همون بازیگر ارسال کرد و اون بازیگر چیزی نگفت و این موضوع وقتی لو رفت که دیگه کار از کار گذشته بود. پس از هر کسی که اینجاست خواهش می کنم در صورت برخوردن با همچین موضوعی فورا خبر بدن. خسته نباشید. متاسفم که این موقع شب همه رو خبر کردم.
رئیس خیلی رهایی صبحت هاش رو تموم کرد و به همه اجازه رفتن داد. جونگکوک، هوسوک، جیمین و نامجون کنار هم نشسته بودند. این موضوع ذهن همه رو درگیر کرده بود. حتی همین الان هم دل جیمین شور افتاده بود که نکنه تو راه خونه سپ اتفاقی براش افتاده باشه. خوب می دونست دلیل اینجا نبودن ته چیه. آخرین باری که تهیونگ به خاطر پیام های هیت زیادی که دریافت می کرد به شدت استرسی شده بود خیلی چیزا به هم ریخت. به خاطر استرس شیرش تلخ شده بود و مورد علاقه تههیون نبود. به خاطر همین مرتب گریه می کرد و باعث شد تهیونگ احساس کنه نه تنها مدل خوبی نیست بلکه نمی تونه درست از بچهش هم مراقبت کنه و به خاطر همین دچار درد های عصبی شد و تا یه مدت از همه چیز افتاد. وقتی به این موضوعات فکر می کرد پشیمون می شد که امگاش رو وارد این صنعت کثیف کرده اما حالا وقت پشیمونی نبود.
جونگ کوک تلفنش رو برداشت و به تهیونگ زنگ زد. انگار تنها کسی که نگران شده بود، جیمین نبود.
کمی طول کشید تا جواب بده و توی همین لحظات حسابی جفت ها و هیونگاش رو نگران کرد.
- الو؟!
صدای خواب آلود و کمی کلافه تهیونگ پشت گوشی پخش شد و لبخندی روی لبشون آورد.
جونگ کوک پرسید: کجایی ته؟ حالت خوبه؟
- خونه یونی هیونگم چطور مگه؟
- هیچی فقط خواستم بهت خبر بدم ما داریم میایم دنبالت... حال یونگی هیونگ خوبه؟
- بدکی نیست... به زور خوابش برد.
- تههیون که اذیت نکرد؟
- اول داشت یه ذره بی تابی می کرد ولی الان توی بغل هیونگ خوابیده...
- خیله خب. ببخشید از خواب بیدارت کردم.
- بایدم معذرت خواهی کنی...
کوک خندید و گفت: موقعی که اومدیم تو بغلمون می خوابی جات بهتره دیگه....
- هوووم... خوبه که این برتری وجود داره... فعلا...
- مراقب خودت باش بیبی...
- چشم...
. ..- خب خب خب... مطمئنم که قراره این سری خبرهای خوبی بهتون بدم... هیجان زده ای یونگی؟
دکتر یانگ گفت و ژل مخصوص سونوگرافی رو روی شکم یونگی ریخت.
- اوهوم... خیلی... برای اینکه باردار بشم و بچه خودم و داشته باشم لحظه شماری می کنم...(یه لحظه شما آگوست دی رو تصور کنید که داره این جمله رو می خونه و قیافه ودف طور به خودش گرفته به شخصه جر خوردم🤣)
لبخندی که روی لب های یانگ بود کش اومد. هوسوک که تا الان ساکت کنار تهیونگ نشسته بود، پرسید: وضعیتش چجوریه دکتر؟
یانگ با خوشحالی به هر دوشون نگاه کرد و پرسید: دختر دوست دارید یا پسر؟
یونگی به وضوح ذوق کرد و با هیجان پرسید: می تونم باردار بشم؟
یانگ خندید و گفت: می تونی؟ باید بگم که انگار یه ذره عجله داشاید و قبل از اینکه من بخوام خبر کامل خوب شدنت رو بگم باردار هستی.... بهتون تبریک میگم...
- چییییی؟
این کلمه تنها چیزی بود که یونگی تونست قبل از جمع شدن اشک توی چشماش بگه و بدتر از اون هوسوکی بود که با چشمای گرد شده و در سکوت به رو به روش خیره بود.
- حدودا یک ماهته پسرم...
یونگی اشکاش رو از روی صورتش پاک کرد و گفت: یعنی واقعا چهار ماه دیگه بچم توی بغلمه؟ ( بیشتر فیکای امگاورسی که من خوندم بارداری توش ۵ ماهه بوده ولی از دلیلش خبر ندارم.)
- اوهوم... حالا نگفتی پسر یا دختر؟
- برام هیچ اهمیتی نداره... همین قدر که هست خیلی خیلی خوشحالم.
هوسوک هم بالخره از شوک در اومد و در حالیکه یونگی رو بغل می کرد گفت: ممنونم شیرینکم... ممنون... خیلی خوشحالم کردی...
یونگی هم متقابلاً بغلش کرد و گفت: منم خیلی خوشحالم آلفا... ممنون که چنین هدیهای بهم دادی...
____________________________
های 👋
حق من از پارت قبل یه دونه کامنت نبود😭
ووتا انفجاری رفته بالا ولی لطفا کامتن بزارید دیگه سرنگههه😘
YOU ARE READING
I'm not omega
Non-Fictionیونگی امگای لوس و شیطونی که کل آلفاهای دبیرستان تو فکر اینن چجوری مخش رو بزنن... اما اون آلفایی رو انتخاب می کنه که درسش تموم شده و سه سال ازش بزرگتر تره... اما همه چیز به این سادگی پیش نمی ره... اتفاقی خیلی خیلی بد این پسر کوچولوی ۱۷ ساله شاد و بغ...