part 69

337 54 15
                                        

جیمین:
نگاهی به شماره‌ای که مخفیانه از گوشی یونگی برداشته بودم، انداختم... درمورد کاری که می خواستم بکنم دو به شک نبودم ولی از اونجایی که همیشه عادتم بود درمورد تصمیمام با بقیه صحبت کنم الان برام سخت بود ولی تصمیمم قطعی بود. انگشتم رو روی شماره گذاشتم و تماس رو شروع کردم: الو آجوشی... من رو شناختید؟
صدای گرم مرد به قلب سرد و مضطربم گرما بخشید: شماختمت پسرم... جیمینی مگه نه؟
- بله...
- چیشده پسرم؟ کاری داری با من؟
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: آجوشی میشه قبلش ارتون یه قول بگیرم؟
- می شنوم...
- میشه لطفا به بقیه چیزی درمورد صحبت بینمون نگید؟
آجوشی کمی فکر کرد و جواب داد: خیله خب قبوله... حالا بهم میگی موضوع چیه یا نه؟
کمی مکث کردم تا جمله بندی درستی برای حرفم پیدا کنم: می خوام برم سراغ اون یارو یه جورایی به کمکتون احتیاج دارم...
- می دونم منظورت چیه... نقشه ای هم داری؟
- خب راستش می خوام....
. . . . ‌ ‌ . ‌ ‌ ‌ ‌ .
جونگ کوک پاهاش رو روی زمین گذاشت و من زیر بغلش رو گرفتم و کمکش کردم حرکت کنه. با نگرانی به چهره‌ش که از درد تو هم رفته بود نگاه کردم و گفتم: مطمئنی حالت خوبه؟ می تونی جلوی تهیونگ صاف راه بری؟
- ته هنوز از اتفاق دیشب خبر نداره؟
سری به علامت نه تکون دادم و گفتم: می دونی که استرس براش خوب نیست... اگه حالت خوبه یه جوری مرخصت کنم تا همین امروز که تهیونگ هم مرخص می شه با هم بریم خونه ولی لگه حالت خوب نیست یه بهونه‌ای برای ته میارم .

نفس عمیقی کشیدم و گفتم:خوب، پس بذار برم با دکتر صحبت کنم.

جونگ‌کوک لبخند خفیفی زد و با صدایی ضعیف گفت: ممنون جیمین... ولی مراقب باش ته چیزی نفهمه.

سری تکان دادم و با قدم‌های سریع از اتاق خارج شدم. به محض رسیدن به اتاق پزشک، با چهره‌ای مصمم گفتم: دکتر، وضعیت جونگ‌کوک خیلی حساسه. می‌خوام زخم چاقوش رو دوباره بررسی کنید، اما... باید بدونید که می‌خوام امروز مرخص بشه. هزینه‌ش هم هر چقدر هم باشه پرداخت می کنم...

دکتر با نگاهی تردیدآمیز بهم خیره شد: مرخص شدن در این شرایط ریسک بزرگیه. مسئولیت این کار بر عهده خودتونه، متوجه‌اید؟

سری تکان دادم: می‌دونم. مسئولیتش رو قبول می‌کنم. فقط لطفاً کمک کنید.

دکتر سری به تأیید تکان داد و همراهم به اتاق بازگشت. بعد از معاینه دقیق، زخم پهلوی جونگ‌کوک را دوباره پانسمان کرد و گفت: شرایط خیلی حساسه. باید داروهاش رو به موقع بخوره و کاملاً استراحت کنه. اگر کوچک‌ترین نشانه‌ای از بدتر شدن دیدید، سریعاً به بیمارستان برگردید.

با دقت به توصیه‌های دکتر گوش دادم و بعد از گرفتن تعهد، کارهای مرخصی جونگ‌کوک را ترتیب دادم.

در اتاق، جونگ‌کوک با تکیه بهم آرام قدم برمی‌داشت. وقتی به لابی رسیدند، تهیونگ با چهره‌ای خندان به استقبالشان آمد: بالاخره مرخص شدم!

لبخندی تصنعی زدم و گفتم: آره، بالاخره. خب، بریم خونه؟

تهیونگ سری تکان داد و بدون اینکه متوجه حال وخیم جونگ‌کوک بشه، به همراه یونگی و جونگ‌کوک به سمت ماشین حرکت کرد. نگاه کوتاهی به جونگ‌کوک انداختم و آهسته در گوشش زمزمه کردم: فقط جلوی ته قوی بمون... همه‌چیز درست می‌شه.

جونگ‌کوک با لبخند محوی پاسخ داد: ممنونم جیمین... ممنونم برای همه‌چیز.
. . . . . ‌ . ‌ ‌ ‌ ‌ . . . ‌ ‌
سوم شخص:

نیمه‌شب بود و خانه در سکوت عمیقی فرو رفته بود. جیمین با احتیاط از روی تخت بلند شد. نفسش را حبس کرد تا مطمئن شود که صدای قدم‌هایش بقیه را بیدار نمی‌کند. کوله‌ای کوچک را که از قبل آماده کرده بود برداشت و بی‌صدا از در خانه خارج شد. هوای شب سرد و دلگیر بود، اما عزم جیمین مثل فولاد محکم بود.

او در تاریکی به سمت جایی که آجوشی منتظرش بود، حرکت کرد. وقتی به محل قرار رسید، آجوشی با همان لبخند مطمئن همیشگی‌اش گفت: پسرم، مطمئنی می‌خوای این کار رو بکنی؟ تنها؟

جیمین سری تکان داد و با صدای جدی گفت: می‌دونم آجوشی. اما دیگه نمی‌تونم منتظر بمونم.

آجوشی سری به تأیید تکان داد و گفت: خیله خب، پس بریم.

دو نفر از افراد آجوشی که با ظاهر جدی و سلاح‌هایی کوچک همراهشان بودند، به آن‌ها پیوستند. گروه به آرامی به سمت مقصد حرکت کرد: خانه پارک سئوهان.

وقتی به نزدیکی خانه رسیدند، آجوشی به افرادش علامت داد تا اطراف را بررسی کنند. یکی از آن‌ها به سرعت برگشت و گفت: اطراف امنه. کسی اونجا نیست، ولی یه نور ضعیف از یکی از پنجره‌ها دیده می‌شه.

جیمین نفس عمیقی کشید و زمزمه کرد: این همونه... الان وقتشه.

آجوشی دستش را روی شانه جیمین گذاشت و با لحنی مهربان گفت: آروم باش. با دقت عمل می‌کنیم. هیچ کاری بدون برنامه انجام نمی‌دیم.

جیمین سرش را تکان داد و قدم‌هایش را به سمت خانه برداشت، قلبش مثل طبل می‌کوبید، اما ذهنش مصمم بود. این بار، او نمی‌خواست چیزی یا کسی جلویش را بگیرد.

ــــــــــــ_ـــــــــــــــــــــــــــــــ
های 👋🏻
اینم پارت جدید...
جیمینی نقشه های بد بد داره... کسی هم خبر نداره...
آجوشی هم سکوت کرده...‌ ادامه‌ش چی میشه حقیقتا خودمم نمی دونم....
یدونه کامنت واسه پارت قبل کم نبود؟ 😔
این پارت جبران کنید دیگه🙂

I'm not omegaWhere stories live. Discover now