part 63

82 33 5
                                    

- ته می دونم آلفای خیلی مزخرفی بودم... می دونم بار ها و بار ها قلبت رو شکستم و باعث شدم مروارید های ارزشمندت روی گونه های خوشگلت روون بشه می دونم که هیچ کدوم از رفتار هم توجیه درستی نداشته ولی... ولی ازت می خوام که آلفای گناه کارت رو ببخشی... می دونم رفتارم باهات خیلی مزخرف بوده و قرار نیست فقط با یه معذرت خواهی جبران بشه اما لطفا بهم یه فرصت بده تا بهای قطره قطره اشکی که ریخته‌ای رو بدم... تا دوباره دلت رو به دست بیارم...
- زود باش بگو کی هستی که رفتی تو بدن آلفای من!
صدای خنده های جیمین بلند شد و پشت سرش صدای خنده های تهیونگ‌... جی کی هم اول با تعجب به اون ها نگاه کرد و بعد هم اه دو جفت دیگش مشغول خندیدن شد.
- یعنی دیگه منو بخشیدی؟
ته کمی فکر کرد و گفت: ولی باید جبران کنی...
- تمام تلاشم رو براش می کنم...
. . . . . .
یونگی ته هیون رو از روی شونه راستش به شونه چپش منتقل کرد و دستی جلوی صورت جین تکون داد: چی شده هیونگ؟ چرا اینقدر تو خودتی؟
جین با دیدن دست یونگی یکدفعه از جا پرید و پرسید: چی گفتی یونگ؟
یونگی کنار پسر بزرگتر نشست و جواب داد: مسئله همینه دیگه هیونگ... زیادی تو خودتی...
جین دوباره سکوت کرد اما با این تفاوت که این بار کسی که سکوت را شکست هم خودش بود: جدیداً به یه نتیجه‌ای رسیدم... یه چیز بد...
یونگی که باز هم مکث جین رو دید، پرسید: چی شده هیونگ؟ می‌شنوم...
جین نفس عمیقی کشید و شروع کرد. حتی حرف زدن درموردش هم عذابش می داد: از تقریباً سه چهار ماه پیش تلاش کردم تا باردار بشم بارها و بارهادور از چشم نامجون... ازش می خواستم تا بدون کاندوم انجامش بدیم و بعدش قرص ضد بارداری بخورم ولی هیچ وقت از اون قرص‌ها استفاده نکردم. حتی چند باری کاندومارو با سوزن سوراخ سوراخ کردم تا شاید جواب بده... می‌خواستم تا قبل از اینکه سنم بره بالا و توانایی باردار شدنم رو از دست بدم یه بچه دیگه به دنیا بیارم حتی همین چند وقت پیش با نامجون در موردش صحبت کردیم و تونستم راضیش کنم... اما
... اما الان حدود یک ماهه که مرتب داریم تلاش می‌کنیم اما به جایی نمی‌رسه... هر چی بیبی چک استفاده کردم همشون منفی بوده...
صداش شروع به لرزیدن کرد: دیگه کم کم داره باورم میشه نمی تونم بچه دار بشم... می ترسم یونگیا خیلی می ترسم... از این که فردا که میرم برای سونوگرافی دکتر بهم بگه نمی تونم باردار شم یا بدتر از اون برام مقعدگرافی بنویسه... هیچ وقت حال تو رو بهد از سونوگرافی مقعدی فراموش نمی کنم اون رنگ و روی پریدت و دردی که کشیده بودی...
یونگی با به خاطر آوردن تجربه خودش از سونوگرافی مقعدی لرزی کرد که از چشم جین دور نموند. جین با کمی عذاب وجدان به خاطر یادآوری اون خاطره به دونگسنگش ادامه داد: نمی‌خوام خاطره بدی برات زنده کنم ولی حتی فکر کردن به اینکه بخوام انجامش بدم لرز به تنم میندازه... به معنای واقعی کلمه از انجام دادنش می ترسم...
- می دونی هیونگ.... نمی خوام الکی امید وارت کنم چون واقعا چیز مزخرفیه اما حداقل اگه اتفاق افتاد به این فکر کن که به درمانت کمک می کنه یا حداقل تشخیص مشکل... بعدشم هیونگ هیچ اشکالی نداره اگه نتونستی هم انجامش بدی... می دونی اون دوره که من باردار نمی شدم به هر دکتری مشکلمو می گفتم می گفت تو امگای مذکری اگه حتی تا آخر عمرت هم نتونی یه بچه بیاری مشکل از خودته نه هیچ کس دیگه پس حق اعتراضی نداری... دارم این حرفارو بهت می زنم تا براشون آماده باشی چون قراره پیش هر دکتری بری اینارو بهت بگه... خیلی حس بدیه اما می خوام اینو بهت بگم که حالا اگه واقعا حدسات درست باشه... اگه واقعا دیگه نتونی باردار بشی بازم هیچ اشکالی نداره! تو یونا رو داری مگه نه؟ به این فکر کن که خیلیا از داشتن همین یدونه فرشته هم بی نصیب موندن. به نظر من بهتره تمام انرژیت رو بزاری برای مراقبت از اون...
- عمو یوندی؟!
یونگی و جین هر دو با شنیدن صدای ته هیون از جا پریدن. ته هیون اول نگاه متعجبی به جایی که قرار داشت انداخت و با دیدن خونه خودشون لبخندی زد. پس بالاخره به رسیدن....
اما لبخند روی لبش به سرعت محو شد: پش پاپایی کوجاشت؟ نتنه دودوش حیلی بت بوده؟
یونگی بوسه‌ای روی پیشونی پسر گذاشت و گفت: نگران نباش عزیزم... به زودی می ریم پیشش...
- پیش آپا جیمینی و دتی کوکی هم میلیم؟ دل هیونی بلاشون تنگ شده...
- معلومه که پیش اونام میریم.... حالا یونا که هنوز توی اتاق خوابیده تو هم هنوز کمبود خواب داری نظرت چیه برید پیش هم بخوابید؟
- یونا خوافه؟
یونگی سری برای تایید تکون داد و ته هیون از بغلش بیرون پرید: یونا حگ نداله وقتی من بیدالم بخوافه!
یونگی با خندش پسر رو بدرقه کرد: جین نمی خوای پاشی از دخترت دفاع کنی؟ داره از همین الان براش قلدوری می کنها!
جواب جین فقط لبخند کوتاهش بود.
ــــــ_ـ_ـــــــــــــ_ـــــــــــ_ــــــــــــــــــــــ
های 👋🏻
چطورید؟
این پارت چطور بود؟
دوسش داشتین؟ من که ازش خوشم نمیاد ولی شما ازش حمایت کنید سرنگنهه♥️

I'm not omega Where stories live. Discover now