part 6

323 49 13
                                    

وایسا وایسا! الان چرا داره با چشمای قلبی بهم نگاه می کنه؟ لطفاً بگید که از این کارم خوشش نیومده! واقعا کلافه کنندس!
با دیدن نگاه خیره من لبخندی زد، چرخید و دوباره مشغول انجام دادن حرکتش شد. فازش چیه؟ دقیقا چرا داره این کارو می کنه؟ اصلا اینجا چیکار می کنه؟ چرا باید هر جا می رم پیداش بشه؟ امروز چه روز فاکیه؟
اول که اون اتفاق برای تهیونگ افتاد‌. بعدم که این عوضی پیداش شد و فهمیدم حداقل یک ماهی رو باید باهاش سر و کله بزنم... بعد سر کله یه آلفای دیگه به اسم جئون جونگ کوک وسط بیمارستان پیدا شد. با شوگا دعوام شد و حالا دوباره دارم این عوضی رو اینجا می بینم! اونم توی باشگاهی که سال هاست به جای پول استفاده از وسایلش تر و تمیزش می کنم... خدایا واسه امروز بسته! بقیه سوپرایز هاتو بزار برای یه روز دیگه.
«بزار بیام جات!»
- شوگا خواهش میکنم نه!
«سمت آلفامون نمی رم. قول می دم!»
- اگه نمی خوای سمتش بری پس چرا می خوای بیای جام؟
«رایحه‌ش! دلم برای خاک باران خورده‌ش تنگ شده... مطمئنم یه ذره تو هوا پخش شده... بزار بیام جات!»
دم عمیقی از فضای سالن گرفتم. بوی عرق، انواع و اقسام رایحه و بوی خاک باران خورده... بوش غلیظِ! فکر کنم نزدیک راتش باشه...
«دیدی راست می گم!»
- باشه، می تونی بیای جام.
«آخجون!»
به ذوقش خندیدم و جامو باهاش عوض کردم.

سوم شخص:
نمی دونست چرا اما هیجان زده و مضطرب بود. بر اساس چیزی که از روز های قبل به خاطر داشت مشغول انجام دادن حرکات ورزشی شد. هرچند دقیقه یک بار دم عمیق می گرفت تا بوی خوش جفتش رو احساس کند. همین بیخیالی اش باعث شد متوجه اتفاقات اطرافش نشود.
- یونگیا چقدر وقته دیگه باید تمرین کنم؟
«خسته شدی؟»
- اوهوم...
«ساعت چنده؟»
- ۱۹:۴۲
«می تونی بری حموم... الان همه یکی یکی می رن حموم. اگه یه ذره طولش بدی وقتی برمی‌گردی هیچ کس نیست. راحت این جاهارو جمع و جور می کنی و برمی گردیم پیش ته...»
- من جمع کنم؟
«آره دیگه...»
- یونگ... من دوست ندارم... نمی خوام... خودت باید بیای جمع کنی...
یونگی نفسش را کلافه بیرون داد و گفت: خیله خب...
کم کم دور و اطرافش خالی شد. لبخندی به خاطر تنها شدن با آلفایش زد اما خوشی اش زیاد طول نکشید چون هوسوک هم مثل باقی افراد سمت بخش حمام ها رفت. لباشو با حالت کیوتی جلو داد و با خودش گفت: حالا نمی شد تو به ذره دیگه بمونی؟
ایشی گفت و خودش هم وارد قسمتی شد که حمام ها در آن قرار داشت.‌
- این امگا کوچولو رو نگا!
- فکر کنم آمادس پاهاشو برامون باز کنه... نظرتون چیه همین جا امتحانش کنیم؟ به نظر خوشمزه میاد...
- اوه امگا حتما ترسیدی مگه نه؟
آلفا با دیدن قیافه در هم امگا گفت. شوگا با دست و پای لرزون نفس مضظربی کشید و در ذهنش پرسید: یونگی چیکاز کنم؟
«نمی دونم... فعلا بزار بیام جات!»
شوگا سعی کرد تمرکز کند تا بتواند دستورش را اجرا کند. دستانی که هر لحظه روی تنش حرکت می کرد. صدای خنده و حرف های کثیف و آلفا های دور و برش اجازه متمرکز شدن بهش نمی داد.
- ای خدااا! نگا کن چشمای اشکیشو... فک کن از شدت لذتی که بهش می دیم اینجور اشک بریزه.
اشک جلوی چشمانش را گرفته بود و اجازه نمی داد به درستی ببیند. دوست نداشت گریه کند اما امان از دست این گلوله های زلال نا فرمان.
با دیدن خارج شدن شلوار از پاهاش جیغی کشید و با هق هق در خود جمع شد. آخر عاقبت باشگاه رفتن و سعی در قوی بودن این بود؟ له شدن زیر یه مشت آلفای هورمونی؟ تجاوز شدن بهش؟
آلفا هوپیش پس کجاست؟ مگه اینجا نبود؟ نکنه اونم با این آلفاها همدسته؟ یعنی صدای جیغمو نشنیده؟ نکنه... نکنه براش مهم نیست؟ نکنه بفهمه و همین طور ولش کنه به امون خدا؟
نمی دانست در ذهن هوسوک چه می گذرد اما تنها امیدش به پسر بزرگتر بود! شاید هنوز با استفاده از مارک و باندی که به وجود آمده بود می توانست صدایش کند.‌ تنها راه نجاتش بود پس چشمانش را بست و در دبش فریاد زد: جی هوووووپ!
لباسش هم در تنش جر خورد و دست دو بتا به نیپل هایش سرگرم شد. سه نفر دیگر هم مشغول بازی با دیک و سوراخش بودند.
- هوممم... کم کم داری اسلیک ترشح می کنی.‌
مرد آلفا بعد از این حرفش شروع به ماساژ دادن سوراخش شد.
خارج شدن حجم زیادی اسلیک رو از سوراخش حس کرد. یک چیز را در ایام هیتش فهمیده بود: اسلیکش مزه قند می داد.
امیدوار بود مرد اونو مزه نکنه چون می دونست شیره وجودش را می کشید. اما امان از دست لجبازی الهه ماه! مرد قبل از هر کاری زبونی روی ورودی اش کشید تا طعمش را بچشد.
- شیرینیت دل آدمو میزنه!
زبونش را روی اسلیک های روی باسن و رون پایش کشید و بدون حدر دادن حتی یک قطره آن تمامش را خورد. بعد زیونش را داخل سوراخ شوگا فرستاد و مشغول خوردنش شد.
__________________________________
های 👋
شرط آپ حتی نزدیک هم نشده بود ولی از اونجایی که متنفرم تر و خشک با هم بسوزن واسه اونایی که ووت دادن گذاشتم. اگه مثلا ۱۵ تا ویو بود و ۷ تا ووت من هیچ حرفی نداشتم ولی ویو بعضی پرتا به ۵۰ تا هم رسیده اما بازم خیلی ووت داشته ۹ تا بوده.
ببخشید نزدیک پریودیمه زیادی غر می زنم.
لطفاً ووت بدید کامنت بگذارید و حمایت کنید ❤️

I'm not omega Where stories live. Discover now