part 80

349 40 14
                                        

آجوشی با ورود به زیرزمین، در حالی که نگاه سریعی به جین و هوسوک انداخت، متوجه وخامت اوضاع شد. صورت خسته‌ و خونین جین که هنوز مشغول حرف زدن با یونا بود، به او یادآوری کرد که حتی یک ثانیه هم برای نجاتشان نباید تلف کند. صدای گریه‌های یونا از گوشی تلفن هوسوک همچنان شنیده می‌شد و این صحنه دل آجوشی را به درد آورد. 

با صدای قاطع گفت: «دیگه وقت از دست دادن نداریم. هر دو نفر رو باید فوراً منتقل کنیم.» 
تهیونگ که پشت سرش ایستاده بود، به سمت جین رفت تا کمک کند. آجوشی با دقت جین را روی شانه‌های خودش گذاشت و به هوسوک که هنوز موبایلش را در دست داشت، نگاه کرد: 
«تو هم دیگه نمی‌تونی اینجا بمونی.» 

تهیونگ به کمک هوسوک رفت و با تمام توان او را بلند کرد. هوسوک با صدای ضعیف و دردناک گفت: «یونا... یونا هنوز پشت خطه... بهش بگید نگران نباشه...» 
آجوشی گوشی را از دست هوسوک گرفت و به سمت آن صحبت کرد: «یونا، عزیزم، من اینجام. تو و ته‌هیون پیش عمو یونگی بمونید، پاپا و عمو هوسوک به زودی پیشتون میان. قول میدم.» 

یونا با صدای لرزان گفت: «آجوشی، مباظب پاپا باش، باسه؟» 
آجوشی نفس عمیقی کشید: «قول میدم، کوچولو.» 

او به سرعت جین و هوسوک را به سمت ماشینش برد، در حالی که تهیونگ پشت سرشان مراقب بود. بیرون از خانه، آثار درگیری کاملاً مشخص بود. مهاجمان یا فرار کرده بودند یا توسط نیروهای آجوشی از پا درآمده بودند. 

همان لحظه، آجوشی با پزشک شخصی باند تماس گرفت: «دکتر، به عمارت بیا. دو نفر شدیداً زخمی دارم. وضعیت یکیشون به دلیل امگا بودن بدتره. تجهیزات کامل بیار.» 
سپس به تهیونگ دستور داد: «تو به خونه برگرد و به نامجون خبر بده که بچه‌ها رو به خونه من می‌برم. اونجا امن‌تره.» 

تهیونگ لحظه‌ای مکث کرد: «آجوشی، مطمئنی این کار امنه؟» 
آجوشی قاطعانه جواب داد: «عمارت من زیر نظر هیچ‌کسی نیست. اونجا امنیت کامل داریم. به حرفم گوش کن و بقیه رو خبردار کن.» 

سپس ماشین را روشن کرد و با سرعت تمام به سمت عمارت شخصی‌اش حرکت کرد. در طول مسیر، چندین بار به پشت سر نگاه کرد تا مطمئن شود کسی آنها را تعقیب نمی‌کند. صدای ناله‌های جین و هوسوک، قلبش را فشرد. باید سریع‌تر می‌رسید. 

عمارت آجوشی ساختمانی بزرگ و دورافتاده بود، با دیوارهای بلند و سیستم امنیتی پیشرفته. به محض ورود، نیروهای آجوشی در را بستند و امنیت را تأمین کردند. او به آرامی جین و هوسوک را از ماشین خارج کرد و به کمک افرادش، آنها را به اتاقی مخصوص منتقل کرد. 

چند دقیقه بعد، پزشک شخصی باند وارد شد. نگاهش به زخم‌های جین و هوسوک افتاد و گفت: «خوبه که سریع آوردینشون. وضعیت خیلی جدیه، اما من تمام تلاشم رو می‌کنم.» 

I'm not omegaWhere stories live. Discover now