part 73

332 50 4
                                        

- اوما! دیر کردی!
یونگی تقریباً داد زد و اوما با خنده وارد خونه شد.
- چرا می خندی؟ الان مثلا دارم دعوات می کنما!
یونگی باز غر زد و اینبار اوما جواب داد: احساس می کنم همون پسر کوچولو با لباس مدرسه، دبیرستان رو پیچونده و با ترس و استرس جلوم ایستاده رو می بینم... خیلی وقت بود انقدر کیوت و گوولی ندیده بودمت...
بعد پسر رو توی آغوشش گرفت: دلم برات تنگ شده بود...

اوما این را گفت و یونگی را محکم‌تر در آغوش کشید. یونگی که از خجالت گونه‌هایش گل انداخته بود، با صدایی آرام‌تر از همیشه گفت: اوما... بسه دیگه! بزرگ شدم، یادت رفته؟

اوما با خنده‌ای بلند و مهربان، دست‌هایش را باز کرد و یونگی را آزاد کرد. نگاهی به اطراف انداخت و گفت: حالا هوسوک کجاست؟

هوسوک با پیشبندی رنگارنگ و یک قاشق چوبی در دست از آشپزخانه بیرون آمد: اوما! بالاخره رسیدی! می‌خواستم سورپرایزت کنم و غذای موردعلاقت رو درست کنم، ولی این یونگی هی غر زد که چرا طولش دادی و کی می‌رسی.

اوما دست‌هایش را به هم کوبید و گفت: وای! هوسوک کوچولوی من آشپز شده؟ یعنی الان باید منتظر یه غذای خوشمزه باشم؟

یونگی که سعی می‌کرد غرورش را حفظ کند، با صدای آرامی گفت: کوچولو که نیست... تازشم آشپزیش به گرد پای منم نمی رسه...

هوسوک با خنده گفت: نکنه حسودی می‌کنی که اوما الان از من بیشتر خوشش میاد؟

اوما با صدای بلند خندید و گفت: هر دو تاتون همیشه کوچولوهای من می‌مونید، فرقی نداره. حالا بیاید بشینیم، کلی حرف دارم براتون!

اوما، هوسوک و یونگی را به سمت کاناپه‌ی راحتی در سالن هدایت کرد. نور خورشید از پنجره‌های بزرگ به داخل می‌تابید و فضای خانه را گرم و دلنشین کرده بود.

اوما نگاهی به هر دو انداخت و با لبخندی که در چهره‌اش موجی از آرامش داشت گفت: از آخرین باری که با هم نشستیم و حرف زدیم، خیلی وقت گذشته. حالا تعریف کنید، از نوه کوچولوم چه خبر؟
یونگی با لبخند زمزمه کرد: اون حالش خوبه...
اوما لبخندی زد و دستی روی شکم یونگی کشید. بعد انگار چیزی به خاطر آورده باشد سمت کیفش جهش کرد و ظرف سفید رنگی از اون بیرون آورد. سمت هوسوک پرت کرد و هوسوک به سختی اون رو میان زمین و هوا گرفت.
- این روغن رو هر شب قبل خواب بزن به شکمش... نبینم بزاری ترک بخوره ها...
هوسوک جواب داد: حتما انجامش می دم.
صدای زنگ در آرامش میونشون رو به هم زد‌.
- کسی رو دعوت کرده بودید؟
اوما پرسید و یونگی و هوسوک سری به نشونه بی خبری تکون دادن. هوسوک از جا بلند شد و همین طور که سمت آیفون می رفت، نظر داد: احتمالا هیونگا...
با دیدن آجوشی توی تصویر دیگه ادامه نداد و در رو باز کرد.
- کی بود سوکی؟
هوسوک جواب داد: آجوشی اومده...
بعد برای استقبال ازش سمت در رفت: خوش اومدی آجوشی...
آجوشی با لبخند گفت: ببخشید بی خبر اومدم ولی فقط الان وقتم خالی بود و می خواستم ازتون یه خبر بگیرم...
- بفرمایید تو این حرفا نداره که...
- اینقدر سر سنگین نباش بچه! جیمین کجاس؟
هوسوک با لبخند جواب داد: خانوادگی رفتن پارک دور بزنن... احتمالا تا یه نیم ساعت دیگه بیان.
با هم وارد سالن خونه شدن.
- تو اینجا چیکار می کنی؟
- تو اینجا چیکار می کنی؟
یونگی با تعجب به اوما و آجوشی نگاه مشکوکی کرد و پرسید: شما همو میشناسید؟
اوما هول کرده گفت: خب ما می دونی خب اممم...
آجوشی سریع داد زد: ما قرار می ذاریم!
فضا برای چند ثانیه توی سکوت فرو رفت. یونگی و هوسوک فقط با تعجب به هم دیگه و بعد به آجوشی و اوما نگاه می کردن...
- شوخی می کنید دیگه؟
اوما نگاهی به پسرش انداخت و گفت: مگه من با تو شوخی دارم بچه؟
هوسوک نگاهی به چهره جدی هر دوتاشون انداخت و گفت: نه واقعا نه....
یونگی پرسید: برای اینجا اومدن و اینجور بهمون گفتن برنامه ریخته بودین؟
آجوشی جواب داد: من روحمم بی خبر بود که دوست دخترم مادر جفت توئه یونگی فقط می دونستم یه پسر داره که اونم رفته سر خونه زندگی خودش....
اوما گونه های سرخش که به خاطر لفظ دوست دختر به وجود اومده بود پشت دستش مخفی کرد و توضیح داد: منم نمیدونستم شما دو تا بروجک آلفای منو می شناسید وگرنه زودتر از اینا بهتون گفته بودم....
هوسوک پرسید: چند وقته با هم قرار می ذارید؟
اوما با لبخند جواب داد: چیزی تا اولین سالگرد قرار گذاشتنمون نمونده... یعنی میشه نزدیک یک سال...
بعد با دست هولی به تن پیرش وارد کرد و گفت: پاشو برو چهار تا قهوه بیار تا من بقیه سنگامو با داماد کوچولو و نوم می گذرونم...
صدای اعتراض یونگی از کمی اون طرف تر اومد: اوما هزار بار بهت گفتم من کوچولو نیستم...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
های 👋🏻
بازم با تاخیر اومدم ولی کلی تلاش کردم تا تونستم پارت رو برام امشب حداقل تموم کنم...
از کاپل جدیدمون خوشتون اومد؟
درمورد مسئله سونوگرافی جین بازش کنم یعنی منظورم اینه که وارد جو داستان و ماجراش بشیم یا نه همون فقط نتیجه‌ش در حد یه گزارش پزشکی کافیه؟

I'm not omegaWhere stories live. Discover now