- داچینم گریه کرده؟
جین فورا مخالفت کرد: نه کی یه همچین حرفی زده؟ بگو تا برم یه سیخ داغ فرو کنم تو چشمش...
نامجون لبخندی زد و گفت: از چشمات معلومه... چشمای خوشگلت سرخه سرخ شدن.
جین اینبار سکوت کرد و سرش رو پایین انداخت. نامجون دستی که سُرُم بهش وصل بود رو بالا آورد و لپ سرخ و برجسته جفتش رو نوازش کرد.
- بخاطر اینکه حال من بد بود مروارید های با ارزشت رو هدر دادی؟
جین چشماش رو با غم بست و گفت: حالت خیلی بد بود... خیلی ترسیده بودم... می ترسیدم اتفاقی برات بیوفته... می ترسیدم از دستت بدم.
نامجون از جا بلند شد و تن جفتش را در آغوش گرفت.
- من خوبم داچینم... من خوبم دیگه لازم نیست نگران باشی...
جونگ کوک وارد چادر شد و پرسید: نامجون هیونگ سرمت تموم شد؟ حالت خوبه؟
نامجون بعد از گفتن خوبمی نگاهی به سرم انداخت و با دیدن خالی بودنش لبخندی زد. خودش خیلی آروم اون رو از دستش بیرون کشید.
اینبار تهیونگ وارد اتاق شد. با لبخند گفت: برنامه ریختیم تبدیل بشیم و بریم بیرون دور بزنیم، شما هم میاید؟
نامجون و جبن نگاهی به هم انداختند. جین پرسید: حالت خوبه؟ تبدیل شدن بیماریت رو بد تر نمی کنه؟
نامجون با لبخند جواب داد: فکر کنم بهترم باشه...
خیلی زود همه با قالب گرگی داخل قسمت پر درخت حیاط خونه نامجون جمع شده بودند. یونگی زود تر راه افتاده بود و تا توی خونه دور بزنه. تهیونگ مشغول گفتن چیزی به جین بود که البته کسی درک نمی کرد چطوری با استفاده از اتصال گرگی توی ذهنش داره صحبت می کنه اما باز هم اخم به بقیه نگاه می کنه تا سعی نکنن چیزی از حرفاش بفهمن. سه آلفا و تک بتامون هم مشغول برنامه ریزی یه مسابقه بودن.
جین پرسید: یعنی به نظرت الان بریم پیشش؟
- این نظر منه.... می ریم پیشش و دوباره مثل قبل سه تایی حال می کنیم.
جین سری تکون داد و گفت: می تونم رایجهش رو احساس کنم. بیا تا یه وقت از این دور تر نشده بریم سراغش... نمی تونیم بزاریم این دوستی که بینمون بوده سر هیچ و پوچ تموم شه...
- اوهوم... هیونگ همیشه توی شرایط بد زندگیم کنار بوده نمی تونیم بزاریم حالا تنهایی عذاب بکشه...
نگاهی به هم انداختند و راه افتادند. با دیدن یونگی که توی حالت گرگیش زیر درختی نشسته بود و خزه های سفید رنگش به گِل آلوده شده بود.
جین و تهیونگ هم تبدیل شده بودند و به سمت گرگ یونگی رفتند._________________________£_________
YOU ARE READING
I'm not omega
Non-Fictionیونگی امگای لوس و شیطونی که کل آلفاهای دبیرستان تو فکر اینن چجوری مخش رو بزنن... اما اون آلفایی رو انتخاب می کنه که درسش تموم شده و سه سال ازش بزرگتر تره... اما همه چیز به این سادگی پیش نمی ره... اتفاقی خیلی خیلی بد این پسر کوچولوی ۱۷ ساله شاد و بغ...