Part 1

992 106 6
                                    

لباس های اضافه ای که برداشته بود داخل ساک ریخت و زیپش را بست. ساک را روی شانه اش انداخت و از باشگاه بیرون رفت. به محض خروج با تهیونگ روبرو شد که براش دست تکون می داد. به قدم هاش سرعت بخشید تا زودتر به دوستش برسد.
- یونگیا امروز دیر تر از همیشه اومدی و حسابی منتظرت بودم...
یونگی غر زد: آه تهیونگا... نمی دونی جمع کردن خراب کاری این آلفا هاچه دردسریه! یکی از یکی کثیف تر!
تهیونگ نگاهی به سر تا پای خسته هیونگش انداخت و پرسید: هنوزم قراردادت با اون یارو پا برجاست؟
یونگی با حرص غرید: متأسفانه بله! 
بعد از گفتن این حرف به راه و تهیونگ هم به دنبالش. منظور از قرارداد برگه‌ای بود که بین یونگی و صاحب باشگاه امضا شده که یونگی در برابر شرایط رایگان استفاده از وسایل باشگاه اونجا رو تمیز بکنه.
- هنوزم به تمرین های شبانت ادامه می دی؟
یونگی با پوزخند پاسخ داد: ادامه بدم؟ شوخی می کنی دیگه؟ تو فکر اینم دو برابرش کنم. یه روز پوزه همه این زور گوهارو به خاک می مالم.
- پس از فردا شب نیام دنبالت؟ می خوای بیشتر تمرین کنی؟
- حالا خبرت می کنم...
خیلی آرام زمزمه کرد و انگار چیزی به خاطر آورده باشد یک دفعه ایستاد و پرسید: راستی وضعیتت با اون آلفا چطوره؟
ته با لبخند تلخی جواب داد: کات کردیم...
چشمان یونگی از تعجب گرد شد. بهت زده گفت: دوباره؟ این پنجمین نفر توی این ماهِ! تازه هنوز بیستمیم!
پسر کوچکتر با غمی که در صدایش مشخص بود، نالید: فکر کنم واقعا حق با تو بود هیونگ... همه آلفا ها عوضین! شاید باید به فکر یه دختر امگا برای خودم باشم....
- کدوم دختر امگایی آلفاهای عضله‌ای رو ول می کنه میاد دنبال یه آدم با شکم پنبه ای؟!
- هنوز نتونستی سیکس پک برای خودت درست کنی؟
یونگی کلید را از جیبش در آورد و غر زد: کل ماه از جون مایه می زارم تا یه ذره عضلات شکمم برجسته بشه بعد یه چیزی به اسم هیت می یاد وسط و همه چیز رو به هم می ریزه. واقعا کلافه کنندس!
همراه هم وارد خانه شدند. تهیونگ سمت آشپزخونه رفت و سیب زمینی و تخم مرغ آب پز پوست کنده ای را درون یک بشقاب گذاشت. بعد به سمت یونگی رفت و خواهش کرد: لطفا یخورش هیونگ.
یونگی لبخندی زد و گفت: ممنون تهیونگا...
تهیونگ هم با لبخند دور شد. یونگی پتو را از روی تخت کنار زد و کتابچه کوچکش را همراه با روان نویس برداشت. عادت داشت در هر روز هر چیزی که حس بدی بهش می دهد بنویسد تا بعدا انتقام بگیرد.
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
شروع یک روز خسته کننده برای یونگی با صدای آلارم رو مخ گوشیش بود. با حرص خاموشش کرد و به سمت آشپزخونه رفت. یه غذای پنج دقیقه‌ای درست کرد و بعد از خوردن یه ذره‌ش از خونه بیرون رفت. نگاهی به ساعتش انداخت. «۷:۲۳» استرسی سری تکون داد و بدو بدو بدو به سمت رستوران رفت. با ندیدن اون زن غر غرو نفس راحتی کشید و سمت آشپزخونه رفت.
- مین یونگی! الان ساعت چنده؟
یونگی نفسش را کلافه بیرون داد و گفت: هفت و نیم.
- و تو ساعت چند باید اینجا باشی؟
- هفت.
- خوبه می دونی! این چندمین باره آقای مین؟
- دهمین بار...
- و قرار بود اگه ده بار بشه چیکار کنم؟
- به رئیس بگید.
- پس همراهم بیا.
یونگی به ناچار پشت سر زن راه افتاد. زن موهای جو گندمی اش را پشت گوش فرستاد و در دفتر مدیرش را زد و بعد وارد شد.
- اتفاقی افتاده خانوم لی؟
مرد بلند شد و در حالی که سمت یونگی می آمد پرسید. لی با پوزخند پاسخ داد: مشکل آقای مینِ قربان... این دهمین باریه که دیر کردن. من وظیفه‌م دونستم بهتون بگم...
مرد لبخندی زد و گفت: ممنونم، می تونید برید.
لی تعظیمی کرد و از اتاق بیرون رفت. مرد خندید و همانطور که سمت یونگی می آمد گفت: زنیکه چابلوس!
بعد رو به یونگی کرد و گفت: چطوری پسر؟
یونگی خندید و جواب داد: خوبم جین هیونگ...
جین به صندلی کنارش اشاره کرد و گفت: بشین... تا هشت می تونیم یه ذره با هم صحبت کنیم..
- هیونگ...
جین به خوبی معنی این لحن با خبر بود. می دانست ذهن پسر مشغول مسئله مهمی شده و حالا قصد دارد آن را در میان بگذارد.
- چی می خوای بگی؟
- تا کی می خوای از همه مخفی کنی؟ چند وقت پیش توی باشگاه لو رفت ولی هنوز هر جا می رم تظاهر به بتا بودن می کنم...
- همین لی ای که دیدی اینجوری جلوم خم و راست میشه، می دونی اگه بفهمه امگام چه تحقیری باید تحمل کنم؟ تا وقتی می تونم با وانمود کردن به بتا بودن یه همچین عزت و احترامی داشته باشم... چرا باید اصلا به دوباره امگا بودن فکر کنم؟
- هیونگ من از وانمود کردن خسته شدم... یجوری حس بدی دارم... می خوام خودم باشم اما وقتی به اتفاقی که پنج سال پیش افتاد فکر می کنم...
جین تنش را به آغوش کشید و گفت: بهش فکر نکن یونگیا...
یونگی سرش را به سینه های پهن جین فشرد و خبر داد: قراره بادیگارد یه کمپانی بشم...
- همینطور الکی نمی ذارن یه امگا...
- مجبورم کرد هم زمان با سه تا آلفا بجنگم...
- خودت تحمل رایحه‌شون رو داری ولی شوگا با توجه به مارک روی گردنت...
- کل روز یه گوشه کز کرده بود.‌‌.. همش به خاطر مارک اون عوضیه که شوگا جلوی آلفا ها ضعیفه!
- می دونم یون ولی به ذره مراعات حال اون بدبختم بکن... چه شوگا چه خودت قبل اون شب کذایی دوسش داشتین..‌. شوگا هنوز درک نکرده چه اتفاقی اون شب افتاد... خواهش می کنم این کارو نکن... به خاطر من...
- فقط مسئله این نیست هیونگ..‌. اون... اون اونجاست!
__________________
روز های آپ دوشنبه و پنجشنبه

I'm not omega Where stories live. Discover now