316 58 13
                                    

هری یک بار دیگه‌ روی تخت سرد از خواب بیدار شد. چشماش رو باز کرد و با پشت دستش اونها رو مالید و تو بالش خمیازه کشید. نشست و به اطراف نگاه کرد.
صداهایی رو از آشپزخونه شنید. خودش رو به زور از رختخواب بیرون اورد و دستاش رو بالای سرش دراز کرد و از اتاق بیرون رفت.
دوتا سگاش مشغول غذا خوردن بودن ، لویی رو دید که کاسه های آب بیر و میلو رو پر میکنه، با خودش لبخند زد و به سمتش رفت

"صبح بخیر"

لویی از جاش پرید و برگشت سمتش.

"جیزز، تو منو ترسوندی. صبح بخیر"

دستش روی قلب تندش گذاشت.

"متاسفم‌."

هری کمرش رو گرفت و بوسه ای روی پیشونیش زد."چرا این همه لباس پوشیدی؟ کجا میری؟"

"شیفت صبح دارم" لویی آهی کشید" داشتم میرفتم ، نمیخواستم بیدارت کنم."

"هومم. تو باید بیدارم میکردی، قبل از رفتنت صبحانه درست میکردم."

هری ، لویی رونزدیکتر کرد و چونه اش رو روی شونه اش گذاشت.

"اشکالی نداره. برای خودم چای درست کردم و یه بیسکویت هم برداشتم. اشکالی نداره؟ ببخشید بدون اینکه بپرسم خوردم -"

لویی با قرار گرفتن لب های هری روی لبهاش حرفش رو قطع شد و بین بوسه خندید.

" یک ذره هم مهم نیست، اینجا خونه توهم هست"

"اوه؟ از کی؟" لویی سرخ شد و چهره اش گیج بود.

هری گونه اش رو نوازش کرد "از اولین باری که وارد شدی."

"اوه اوکی."

لویی نگاهش رو به سمت دیگه ای داد و همچنان سعی میکرد جلوی قرمز تر شدنش رو بگیره. هری پیشونیش رو بوسید.

"امروز نمیتونم بیام دنبالت باید برم سر پروژه عکسبرداری ."

"عکسبرداری؟"
لویی با ابروهای درهم رفته بهش نگاه کرد.

"آره، عکاسی پروژه Top man. باید ساعت دوازده اونجا باشم. ببخشید که نمیتونیم ناهار رو باهم بخوریم ، ولی امشب یه شام ​​ویژه برات درست میکنم"

"اشکالی نداره." لویی گفت و کمی ازش فاصله گرفت .

" میتونم - میتونم یه چیزی بپرسم؟"

"معلومه. چیه؟"

"عکسبرداری،هوم ...خب..مدل های...دیگه ای هم هستند؟"

لویی پرسید، بلافاصله پشیمون شد و به پایین نگاه کرد و عمیق تر سرخ شد. هری پوزخندی زد و لب پایینش رو گاز گرفت.

"آره، هستند."

"اوه..اوکی."

لویی بی صدا سری تکون داد و با لبه پیرهنش بازی کرد. هری چونه‌اش رو بین انگشتاش گرفت و سرش رو بالا اورد و بوسه‌ای رو روی لب‌هاش گذاشت.

• 𝙖 𝙈𝙤𝙙𝙚𝙡 𝘼𝙣𝙙 𝙖 𝙁𝙖𝙣 • [𝙇.𝙎]Where stories live. Discover now