"صبح بخیر لاو."هری لبخندی زد و بوسه ای روی گونه لویی گذاشت
لویی با چشمای بسته جوابشو داد"صبح بخیر...بزار یکم بخوابم، برای صبحانه بیدارم کن."
هری نیشخندی زد و بینی اش رو کشید"صبحانه آماده ست عزیزم."
لویی خواب آلود خندید و دستاشو دراز کرد"منو ببر"
هری ملافه ها رو از روی بدنش کنار زد و پسر کوچیک رو تو بغلش گرفت و به سمت میز برد.
روی صندلی نشست و لویی روی بغلش نشوند و پیشونیشو بوسید "چشماتو باز کن لو.."
لویی به سختی چشماشو باز کرد و مالید.
"بخور بیبی روز پر حادثه ای داریم" لویی سرشو از روی شونه هری گرفت و به سمت میز برگشت. چنگال رو تو دست گرفت و بعد از گرفتن پنکیک گازی ازش زد
" کی قراره بریم پیک نیک؟ باید به همه بگیم و ویدئو - "
هری حرفشو قطع کرد و دستشو روی زخم شکم لویی نوازش وار کشید" قبل از اینکه بیدارت کنم با بچه ها صحبت کردم . همه میان بجز فیل.."
" اوه، باشه...و ویدئو؟"
" وقتی آماده بودی ویدئو میگیریم."
هری شونه اش رو بوسید " هنوز سوالا رو ندیدم، با هم میخونیم. "
" باشه."
لویی بعد اینکه احساس سیری کرد عقب کشید و به هری تکیه داد
هری بوسه ای گرم به گردنش زد "متاسفم که دیشب خیلی های بودم، واقعاً نمیدونم چرا اینطوری شدم"
لویی خندید "مثل احمقا رفتار میکردی ولی خیلی کیوت شده بودی..یه احمق کیوت"
هری از ذوق لویی خندش گرفت"تروی دیشب یک ویدیو برام فرستاد. توش داد میزدم "من میتونم سریعتر از یوزپلنگ بدوام" "من میتونم بلندتر از یک زرافه بایستم"
"این یکی درسته "
لویی با صدای بلند زد زیر خنده که باعث خنده هری شد. "و بعد فریاد زدم "من میتونم یه فیل رو بلند کنم" و میخواستم یکی از نگهبان ها رو بلند کنم"
لویی با خنده و ناباوری نگاهش کرد" نه! "
"متاسفانه انجام دادم... ولی خوشبختانه لیام قبل از اینکه نگهبان به من مشت بزنه منو عقب کشید."
"تو خیلی خنگی هزی..." لویی دستشو بالا برد تا گونه اش رو نیشگون بگیره "اما مال منی!"
هری با تعریفش بوسه ای روی گردنش زد"مال تو...همیشه مال تو ام"
~~~
هری در حالی که شروع به ضبط کرد، روی کاناپه جلوی دوربین نشست و پرسید "لاو آماده ای؟"
لویی از اتاق خواب جوابشو داد"آره، فقط یه ثانیه!"
هری میلو رو روی پاش گذاشت که لویی به اتاق نشیمن اومد " داره ضبط میشه ؟ "

YOU ARE READING
• 𝙖 𝙈𝙤𝙙𝙚𝙡 𝘼𝙣𝙙 𝙖 𝙁𝙖𝙣 • [𝙇.𝙎]
Fanfictionلویی چند شب قبل از تولدش تصمیم میگیره که به خانوادش بگه که گی. بالاخره اونها پدر و مادرش هستن و ازش حمایت میکنن. اما وقتی اونو از خونه بیرون انداختن لویی تازه فهمید چه اتفاقی افتاده؟ هری همون شب فقط میخواست یه پیاده روی بی سر و صدا تو خیابون داشته...