دو ماه گذشت. پرونده نیک با چهارده ماه زندان بسته شده طوریکه هری و لویی نمی تونستن از این خوشحال تر باشن، رابطه شون هر ثانیه در حال قوی تر شدن بود و خیلی بهم نزدیک تر شده بودن. لویی قطعاً مثل قبل خجالتی نبود...ولی گاهی هم بود که سرخ بشه >.<
~~
"صبح بخیر" هری در حالی که گونه لویی رو میبوسید لبخند زد
لویی لبخندی زد و به سمتش برگشت "صبح بخیر"
" یه سورپرایز دارم ." هری پیشونی اش رو بوسید.
"امروز شیفت عصر دارم، چیه؟"
"خب پس الان انجامش میدیم، قبل از رفتنت."
هری نشست و لویی رو با خودش بلند کرد، لویی ناله کرد.
"نه، چند دقیقه دیگه، خسته شدم."
هری نیشخندی زد و لویی رو بغل کرد و به آشپزخونه برد. لویی رو روی کانتر گذاشت و گونه اش رو بوسید.
"میخوام صبحونه درست کنم."
"پس وقتی داری انجام میدی، بهم بگو چه سورپرایزی برای من داری؟" لویی پرسید و پاهاش رو تکون داد.
هری تخم مرغ ها رو از یخچال درآورد و نون رو تو توستر گذاشت، و به سمت لویی رفت و بین زانوهاش ایستاد
"نظرت درمورد چالش Tag your boyfriend چیه؟"
لویی ابروش رو بالا انداخت" واقعا؟ "
"فقط اگه بخوای." هری بینی شون رو به هم مالید
" چی میگی؟"
"باشه ." لویی لبخند زد و سرشو تکون داد .
هری لبخند زد و لبهاش رو بوسید.
" حالا برو صبحونه درست کن."
هری با ناراحتی بهش خیره شد که وسط عشق بازی صبحشون ، حسش رو پرونده بود و شکمش رو قلقلک داد و به سمت اجاق چرخید تا تخم مرغ درست کنه.
~~~
"بیا لو، تو کاملاً خوب به نظر میرسی! این فقط یه ویدیو."
هری کمرش رو گرفت و از آینه دورش کرد، لویی فریاد زد
"این فقط یه ویدیو نیست، این tag your boyfriend عه و این خیلی مهمه."
"خیلی جذابی بیبی، حالا بیا."
دستاش رو از پشت دور لویی حلقه کرد و بلندش کرد و برد تا روی تخت بنشونتش، جایی که دوربین از قبل قرار داشت و مشغول ریکورد بود.
هری هم خودش و هم لویی رو روی تخت انداخت.
هردو خندیدن و گونه لویی رو بوسید.
"بیا، بیا شروع کنیم."
جلوی دوربین نشستن، لویی موهاش رو کمی مرتب کرد، اما هری مچ دستش رو گرفت

YOU ARE READING
• 𝙖 𝙈𝙤𝙙𝙚𝙡 𝘼𝙣𝙙 𝙖 𝙁𝙖𝙣 • [𝙇.𝙎]
Fanfictionلویی چند شب قبل از تولدش تصمیم میگیره که به خانوادش بگه که گی. بالاخره اونها پدر و مادرش هستن و ازش حمایت میکنن. اما وقتی اونو از خونه بیرون انداختن لویی تازه فهمید چه اتفاقی افتاده؟ هری همون شب فقط میخواست یه پیاده روی بی سر و صدا تو خیابون داشته...