⁶⁰

268 44 13
                                    

" امروز روز مرخصی منه "

لویی بالش رو سرش گذاشت" مجبورم نکن بلند شم " 

" بیا بریم یه جایی . میتونیم بریم مرکز خرید و بیرون غذا بخوریم ."

هری کمرش رو خاروند، لویی آهی کشید"پنج دقیقه بهم فرصت بده."

هری نیشخندی زد"میتونم بغلت کنم؟"

"اگه بزاری بخوابم آره"

لویی زمزمه کرد و سرشو تکون داد، هری بوسه‌ای روی شونه‌ اش زد و از پشت بغلش کرد و انگشتاش رو به نرمی از ستون فقراتش بالا و پایین برد.  

پونزده دقیقه بعد هری صورتش رو توی موهای لویی فرو برد و نگاهش کرد

"لو؟" 

"هوم.."

هری کمی بالا رفت تا گونه‌اش رو ببوسه" حالا بلند شو." 

لویی ناله کرد و هری رو از تخت پایین انداخت

هری که توسط لویی از تخت بیرون کشیده شد خندید "بیا دوباره بدمت دست بیر " 

" نههه"

"باشه..من میرم صبحونه درست کنم بیا"

 ~

 هری ماشین رو تو پارکینگ پارک کرد و با لویی از ماشین پیاده شد. دستش رو گرفت و به سمت ورودی مرکز خرید رفتن‌

 به دیل و آلبرتو که جلوی‌ در منتظرشون بودن، لبخند زدن و سلام کردن.

هر چهار نفر وارد شدن، هری به فروشگاهی اشاره کرد

"بیا بریم داخل." 

لویی رو با خودش برد 

"خب چی میخوای؟" 

"اوه، من به لباس جدید نیاز ندارم."

 "بیا. من دوست دارم برات خرید کنم" 

لویی آهی کشید "لباس برای خودت انتخاب کن، به هر حال من همشون رو میدزدم." 

هری خندید "باشه. بیا بریم بگردیم."

تو مغازه قدم میزدن که هری به ژاکتی اشاره کرد 

"فکر کنم تو این خیلی سکسی بشی"

لبخند زد و باعث شد لویی عمیقا سرخ بشه. 

"فکر کنم به توهم بیاد" هری لبخندی زد و سایزش رو نگاه کرد

"این پیراهنم خوبه." 

هری به یک پیراهن قرمز اشاره کرد "اینو اگه بپوشی یقه اش خیلی بازه و استخون ترقوه ات معلوم میشه. و من عاشق استخون های ترقوه توام."

لویی سرخ شد " استخون های ترقوه ام ؟ " 

" آره." 

هری بهش لبخند زد"این همونیه که می‌خوام. میگیریمش."

• 𝙖 𝙈𝙤𝙙𝙚𝙡 𝘼𝙣𝙙 𝙖 𝙁𝙖𝙣 • [𝙇.𝙎]Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ