هری در حالی که دوربین رو روشن میکرد پوزخندی شیطنت آمیز زد
"هی گایز، هری اینجاست. صبحه و لویی هنوز خوابه."
دوربین رو به سمت تخت چرخوند، جایی که لویی بین ملافه ها گم شده بود.
" آخرین ویدیویی که گذاشتم لویی باعث شد که میلو رو ببوسم و من ازتون کمک خواستم تا بهم ایده های انتقامی پیشنهاد بدین."
هری نیشخند زد" بعضی از شما پیشنهاد کردین که بیر رو مجبور کنم تا حمله لیسی به لویی کنه. خب این جونور اینجا با منه"
کنار بیر خم شد و دستش رو دورش حلقه کرد
"و ما انتقاممون رو میگیریم."
بلند شد و دوربین رو روی پایه اش گذاشت تا تمام تخت معلوم باشه.
هری با احتیاط کنار لویی نشست و روی تخت زد تا بیر هم بپره
"لو؟ بیبی بیدار شو."
هری خم شد و بوسه ای روی لب و گونه هاش فشار داد
لویی تکون خورد و کمی ناله کرد"هز، دیروز شیفتم طولانی بود و خسته ام."
"میدونم بیبی اما تو باید بلند شی و غذا بخوری."
هری دوباره به گونه اش بوسه زد "قراره بعد صبحانه با زویی، الفی، جوی و دنیل برای ناهار بیرون بریم، پس باید بلند شی"
قبل از عقب کشیدن چند بوسه دیگه روی گونه و گردن لویی فشار داد.
لویی خمیازه ای کشید "فقط پنج دقیقه باشه؟"
"نه. چون اگه بلند نشی، چطور قراره از خودت دفاع کنی؟"
لویی ابروهاش رو توهم کشید "چی؟"
"بیا اینجا، بیر." هری دستی به گونه لویی زد
لویی با حس خیسی روی صورتش ناله کرد و سرش رو برگردوند، اما زبون بیر دنبالش کرد. خندید و سعی کرد بیر رو هل بده، اما نمی خواست بهش صدمه بزنه
"هری بیا بهم کمک کن."
لویی خندید و وقتی بیر گردنش رو لیسید، با خستگی جیغ کشید. هری با لبخندی سرگرم کننده سرش رو تکون داد
"نه، این انتقام منه که باعث شدی میلو رو ببوسم."
"اوه خدا."
لویی خندید و سرش رو برگردوند و خیلی زود بیر از حمله اش خسته شد و از روی تخت پایین پرید و از اتاق رفت بیرون .
" تو خیلی بدی"
لویی خندید و حوله ای رو که هری آورده بود برداشت تا صورتش رو پاک کنه .
هری نیشخندی زد و روی صورتش خم شد "این همون حسیه که تو باعث شدی من میلو رو ببوسم."
لویی هلش داد "اینطوریه..امروز بوس بهت نمیدم، این انتقامی دربرابر انتقامه"
KAMU SEDANG MEMBACA
• 𝙖 𝙈𝙤𝙙𝙚𝙡 𝘼𝙣𝙙 𝙖 𝙁𝙖𝙣 • [𝙇.𝙎]
Fiksi Penggemarلویی چند شب قبل از تولدش تصمیم میگیره که به خانوادش بگه که گی. بالاخره اونها پدر و مادرش هستن و ازش حمایت میکنن. اما وقتی اونو از خونه بیرون انداختن لویی تازه فهمید چه اتفاقی افتاده؟ هری همون شب فقط میخواست یه پیاده روی بی سر و صدا تو خیابون داشته...