²⁵

210 45 13
                                    

"من امروز تعطیلم."

هری لبخندی خسته به لویی زد و موهاش رو از روی پیشونی اش کنار زد. لویی لبخندی زد و کمی بیشتر تو بغل هری رفت.

"امروز قراره کاری کنیم؟"

"مم، فکر نمی‌کنم. ما خیلی بیرون رفتیم، فکر کردم می‌تونیم اینجا بمونیم، و فقط تنبل باشیم." هری پیشونی اش رو بوسید.

"چی میگی ؟"

"باشه ."

لویی لبخند زد "به نظر خوبه."

هری گوشیش رو روی میز کنار تخت نزدیک تخت گرفت .

"بیا عکس بگیریم" دوربین جلو رو به سمت خودشون چرخوند، لویی صورتش رو تو سینه هری قایم کرد

"نه، صبحه صورتم پف کرده"

هری نیشخندی زد و از لویی که توی بغلش بود عکس گرفت و بعد عکس دیگه ای از باسن لویی گرفت.

"هری، دست از عکس گرفتن بردار"

لویی ناله کرد، هری بوسه ای روی پوست گرمش زد و لبخند زد.

"صبحا نازتری"

لویی ملافه رو روی سرش کشید تا خودش رو قایم کنه، هری نیشخندی زد و ملافه رو از روی لویی برداشت.

بوسه‌ای روی لب‌هاش زد " خیلی دوست‌داشتنی. "

لویی سرخ شد و پشتش رو به هری کرد، هری با بازیگوشی چشماش رو چرخوند و بازوش رو دور لویی حلقه کرد و گونه اش رو بوسید

"با من حرف بزن"

"تو مدام باعث میشی من سرخ بشم."

لویی با خجالت گفت، هری نیشخندی زد و ملافه ها رو از روی سرشون برداشت و لویی رو برگردوند تا به پشت دراز بکشه. لویی با گونه های قرمز بهش نگاه کرد، هری گونه اش رو نوازش کرد و لب هاشو بوسید.

"من قبلاً هم بهت گفتم که وقتی خجالت میکشی بیشتر دوست دارم."

هری لبخند زد و گونه اش رو پشت هم بوسید، لویی قهقهه زد و سعی کرد ازش دور بشه، اما هری محکم گرفته بودش.

"هری." لویی خندید. هری بیشتر لبخند زد و سرش رو بالا گرفت.

" من عاشق اینم وقتی اینطوری میخندی"

لویی لبش رو گاز گرفت تا دوباره نخنده، هری رو هل داد و سعی کرد غلت بزنه و از تخت بره پایین.هری کمرش رو گرفت و دوباره به سینه‌اش کشید.

"فکر می‌کنی کجا داری میری؟! قول دادی با من تو رختخواب بمونی!"

"من به دستشویی نیاز دارم، هز." لویی خندید. هری نیشخندی زد و دستاشو از دور کمرش جدا کرد.

"ده ثانیه فرصت داری تا برگردی پیشم. "

لویی از رختخواب بلند شد و به سمت دستشوبی رفت. وقتی برگشت هری رو دید که دوربینش تو دستشه و در حالی که هنوز تو رختخوابه بود ولاگ میگیره.

• 𝙖 𝙈𝙤𝙙𝙚𝙡 𝘼𝙣𝙙 𝙖 𝙁𝙖𝙣 • [𝙇.𝙎]Onde histórias criam vida. Descubra agora