⁷¹

83 30 10
                                    

" امروز یه عکاسی دارم"

هری آهی کشید و به لویی نزدیک شد و سرشو روی شونه اش گذاشت.
لویی به نرمی لبخند زد و با موهاش بازی کرد

" کی باید بریم؟ "

" نمیدونم " هری به ساعت نگاه کرد" الان ساعت ده صبحه و من باید ساعت دو بعدازظهر اونجا باشم. بیا تا وقت داریم تو تخت بمونیم"

هری گفت و صورتشو تو گردن لویی فرو کرد. لویی انگشتاشو روی شونه برهنه هری بالا و پایین کرد و وقتی هری گردنشو بوسید آروم لبخند زد.

در زده شد که هری سرشو بلند کرد " فقط یک ثانیه! "

ملافه هارو از روی تنش پایین انداخت و از تخت بلند شد . در حالی که به سمت در می رفت گفت" وقتی خواب بودی به سرویس اتاق زنگ زدم , یه صبحانه خوب برامون گرفتم "

"سلام."

هری به پیشخدمت لبخند زد و گاری رو به داخل اتاق برد. لویی بین پتوها جمع شده بود و از اینکه فقط باکسر و پیراهن پیش گارسون پوشیده بود خجالت می کشید. هری قبل از رفتن به مرد انعام داد و به سمت لویی رفت
"بیا، تا میز میبرمت"

لویی دستاشو دور گردن هری و پاهاشو دورکمرش محکم حلقه کرد و همینطور که روی گونه هری بوسه میزد به سمت میز رفتن.
لویی رو روی صندلی گذاشت و روبروش نشست و یک چنگال بهش داد و از میز صبحانه برای اسنپ چت عکس گرفت.

~~

دیل در حالی که ماشین رو پارک میکرد گفت"رسیدیم."

هری، لویی، دیل و آلبرتو پیاده شدن و به داخل ساختمون رفتن. هری دست لویی رو محکم گرفته بود , میدونست که لویی بهترین تجربیات رو از رفتن به عکاسی باهاش ​​نداره و دوست داشت امروز تا جایی که ممکنه خوب پیش بره . به لینزی و کارولین سلام کردند و مثل اینکه لوکس تصمیم گرفته بود امروز رو با پدرش تام بگذرونه برای همین توی محوطه دیده نمیشد.
در اتاق رختکن به صدا دراومد، کارولین در ر‌و باز کرد

"اوه، سلام."

"سلام، هری اینجاست؟"

صدای زنونه ی جدیدی شنیدن، کارولین سر تکون داد"آره."
در رو بازتر کرد، هری و لویی سرشون رو برگردوندن تا ببینن کیه. یکی از مدل ها بهشون نزدیک میشد. بدون توجه به لویی با لبخند به سمت هری رفت" هی هری "
لبخند زد و بغلش کرد و گونه اش رو بوسید .هری لبخندی بهش زد و متقابلا تو بغلش گرفت"سلام سابرینا."

"این لوییه؟"

سابرینا از بغل هری بیرون اومد و به لویی نگاه کرد، هری سری تکون داد و روبه لویی کرد"آره. لویی، این سابریناست. مدله مدتی هست که میشناسمش"

"سلام"

لویی لبخندی بهش زد و دستشو جلو برد.
سابرینا دستشو گرفت و با لبخند جواب داد "هی چیزهای زیادی در موردت شنیدم البته فقط چیزهای خوب."

• 𝙖 𝙈𝙤𝙙𝙚𝙡 𝘼𝙣𝙙 𝙖 𝙁𝙖𝙣 • [𝙇.𝙎]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang