دو هفته بعد
هری و لویی تو فرودگاه بودن و منتظر پروازشون به آمریکا بودن.
سوار هواپیما شدن و صندلی هاشون نزدیک پنجره پیدا کردن، هری میدونست که لویی دوست داره کنار پنجره بشینه تا بیرون رو ببینه پس صندلیشو با لویی عوض کرد. موقع بلند شدن هواپیما دست همدیگه رو محکم گرفتن، لویی دست هری رو در حالی که به بیرون نگاه میکرد فشار میداد و هری با دیدن قرمزی محوی روی دست لویی بخاطر فشاری بود که وارد میکرد دلش ضعف رفت.
بعد از چندقیقه هواپیما ثابت توی آسمون حرکت میکرد. هری درحالیکه کمربندشو باز میکرد روبه لویی پرسید"بیبی پروازمون طولانیه، میخوای بخوابی؟ یا گرسنته؟"
"آب میخوام"
هری باشه ای گفت و یه بطری آب خواست. لویی بطری آب گرفت و کمی نوشید و بطری کنار گذاشت "میشه فیلم ببینیم؟ من خوابم نمیاد "
هری سری تکون داد و تبلتش رو از کیفش در آورد ، یکی از ایرپاد هارو رو به لویی داد و یکی دیگه رو خودش گرفت . فیلم Pixels رو انتخاب کردند و درحالیکه سر لویی روی شونه های هری بود فیلم رو میدیدن. هری با شنیدن خنده های زیبای لویی تو تایم کل فیلم به آرومی لبخند میزد . با تموم شدن فیلم خوابشون برد، لویی دست هری گرفته بود و سرشو روی سینهاش گذاشته بود، هری سرشو روی موهای لویی گذاشته بود و دستهاشو محکم دور کمر کوچیکش حلقه کرده بود.
یکی از طرفدارا از موقعی که سوار هواپیما شدن متوجه اون دونفر شده بود و حالا نمیتونست چشماشو از روی اون دو نفر بگیره و با گرفتن عکس ازشون سرجاش نشست
سه ساعت بعد از خواب بیدار شدن. هری ایرپاد هارو از گوششون درآورد و داخل کیفش انداخت و برای خودشون غذا گرفت.
غذا بهترین نبود و به لویی قول داد که وقتی فرود اومدند، براش غذا بخره تا کم خوردن الانش جبران بشه.دو ساعت بعد هواپیماشون فرود اومد. هری کیفشو ( با وسایل خودش و لویی ) روی شونه اش انداخت و بازوشو دور لویی حلقه کرد و با دیل و آلبرتو از قسمت امنیت عبور کردند .
جلوی فرودگاه جمعیت زیادی ایستاده بودن با اینکه ساعت پنج صبح بود!
هری همراه آلبرتو به سمت طرفداراش رفت تا موقعی که ماشین برسه پیششون باشه
لویی روی صندلی نشست و دیل کنارش ایستاد. چند دقیقه بعد وقتی همه طرفدارا اسمشو صدا زدن با تعجب بهشون نگاه کرد و هری رو دید که بهش اشاره میکنه تا بهشون ملحق بشه. بلند شد و ژاکتش که روی پاهاش بود، پوشید( ژاکتی که خز داشت و هری اصرار داشت بخره )
آخرین باری که توی شلوغی قرار گرفته بود نتیجه خوبی براش رقم نخورده بود .
هری دستاشو دور لویی کمر حلقه کرد و بوسه ای روی گونه های قرمز و سرد لویی گذاشت"لو اینجاست ، دوست پسرم خیلی کیوت نیست؟ "
هری با لبخندی روی لب هاش باعث سرخ شدن لویی شد .

YOU ARE READING
• 𝙖 𝙈𝙤𝙙𝙚𝙡 𝘼𝙣𝙙 𝙖 𝙁𝙖𝙣 • [𝙇.𝙎]
Fanfictionلویی چند شب قبل از تولدش تصمیم میگیره که به خانوادش بگه که گی. بالاخره اونها پدر و مادرش هستن و ازش حمایت میکنن. اما وقتی اونو از خونه بیرون انداختن لویی تازه فهمید چه اتفاقی افتاده؟ هری همون شب فقط میخواست یه پیاده روی بی سر و صدا تو خیابون داشته...