⁷²

73 28 5
                                    

لویی با حس خیسی بالش زیر سرش از خواب بیدار شد. آهی کشید اما حرکتی نکرد. دستش رو برد سمت گوشیش که ببینه از زین پیامی داره یا نه .

"هی لو , متاسفم که هنوز نرسیدیم اما من و لیام ، نایل و کارا تو فرودگاهیم و پرواز تاخیر داره. وقتی فرود اومدیم بهت پیام میدم . یکمی صبر کن میایم پیشت"

لویی آهی کشید و از روی تخت بلند شد تا صورتشو بشوره.
در زده شد. در رو باز کرد و آلبرتو دید که با یک بشقاب غذا ایستاده.

" صبح بخیر "

" صبح بخیر"

" صبحانه آوردم"

" گرسنه نیستم."

"نمیتونی نخوری، انرژی ات رو از دست میدی." لویی آهی کشید، میدونست که آلبرتو درست میگه. پشت میز نشست و قبل از اینکه از دست بره کمی غذا خورد.

" پلیس گفت به زودی میان اینجا تا باهامون صحبت کنن. رسیدن بهت زنگ میزنم "

لویی باشه ای گفت که آلبرتو رفت و در رو پشت سرش بست . لویی تصمیم گرفت که به دوش نیاز داره. یکی از حوله های هری رو از چمدونش درآورد و وارد حمام شد و یک دوش طولانی و گرم گرفت.
وقتی کارش تموم شد سریع لباس پوشید و بیرون اومد، یقه پیراهنشو بالا آورد و بوی هری رو که روش مونده بود بو کرد. حالا روی تخت دراز کشیده بود. روی بالشی که هری دو شب پیش روش خوابیده بود.
فکرای بیخود به سرش برگشته بود و مغزشو احاطه کرده بود.
هری خوبه؟ صدمه دیده؟ میترسه؟ کسایی که دزدینش باهاش خوب رفتار میکنن؟ نکنه..مرده؟

تنش از ترس میلرزید، فکر مرده بودن هری به شدت ترسوندتش. با ضربه ای به در از افکارش بیرون کشیده شد و گوشی اش رو با خودش گرفت و با آلبرتو از اتاق بیرون رفت. وارد اتاق آلبرتو و دیل شدن، دیل با دو افسر پلیس اونجا منتظر بود.

"سلام، من کارآگاه میلزم، این افسر کرینه. ما مسئول این پرونده ایم."

میلز خودش و افسر مرد کنارش معرفی کرد. لویی باهاشون دست داد و همه دور میز نشستن .

"بعد از اینکه دیشب با شما صحبت کردیم، سعی کردیم ماشینی که اقای استایلز رو گرفتن ردیابی کنیم. مسیر رو از طریق دوربین های امنیتی تو کل شهر دنبال کردیم و متوجه شدیم ماشین سوخته، از شرش خلاص شدن. "

میلز توضیح داد و لویی می‌تونست لب هاشو که میلرزید احساس کنه

"در حال حاضر، ما پلیس هایی تو شهر و خارج شهر داریم و دنبال هرجایی که امکان حضور اقای استایلز هست رو میگردیم...ما تموم تلاشمون رو میکنیم"

با توجه به تاثیر این اخبار روی لویی قول داد.

"ما تعدادی عکس با کیفیت پایین از دوربین های امنیتی داریم، و سیستم تونست دو چهره ای رو که اقای استایلز رو به سمت ماشین بردن رو تشخیص بده."

• 𝙖 𝙈𝙤𝙙𝙚𝙡 𝘼𝙣𝙙 𝙖 𝙁𝙖𝙣 • [𝙇.𝙎]Where stories live. Discover now