هری ساعت نه و نیم صبح از خواب بیدار شد و به بدن گرم آشنا تو بغلش لبخند زد.
امروز ولنتاینه، اولین ولنتاینش با لویی. هری چیزهای کوچیکی رو برای خودشون برنامه ریزی کرده بود، چون میدونست که هر دوشون یکمی خسته ان و لویی جشن های بزرگ رو دوست نداره.
چشماش رو باز کرد و به چهره خواب لویی نگاه کرد و بوسه ای روی گونه نرمش فشار داد. چشمای لویی به آرومی باز شد، غری زد و دوباره چشماش رو بست."صبحه ."
هری بهش لبخندی زد که باعث شد لویی آهی بکشه
"میدونم صبحه ولی هنوز خسته م."
"خب این خیلی بده، ما باید بیدار شیم."
هری دوباره گونه اش رو بوسید.
"نهه." لویی ملافه رو تا زیر چشماش کشید.
"اره...امروز ولنتاینه."
لویی چشماش رو باز کرد و به هری نگاه کرد.
"واقعا؟"
"آره."
هری سری تکون داد و سرش رو حرکت داد و موهای لویی روی پیشونیاش کنار زد و بوسهای ملایم روی موهاش گذاشت .
"فقط امروز میتونیم باهم باشیم، چون روز تعطیلمه"
لویی سرش رو تکون داد"مم، باشه. فقط پنج دقیقه دیگه"
"پنج دقیقه دیگه اگه بیدار نشی ، از رختخواب بیرون میکشمت"
هری تو گوشش نیشخندی زد، لویی لبخند زد و لب پایینش رو گاز گرفت تا جلوی خنده اش رو بگیره.
~~~
"کجا داریم میریم؟"
لویی پرسید و کنار هری تو تاکسی نشست.
"قراره بریم ناهار بخوریم، چون صبحانه رو از دست دادیم. من همیشه وقتی اینجام به این رستوران میرم، مطمئنم خوشت میاد ازش."
دستش رو روی پاهای لویی گذاشت و بهش لبخند زد، لویی سرش رو تکون داد و از پنجره به بیرون نگاه کرد. کاملا حس میکرد که توی آمریکان.
"پرواز چطور بود ؟"
هری پرسید، لویی سرش رو به سمتش چرخوند.
"بد نبود. وقتی هواپیما بلند شد، یکم ترسیدم، اما نایل و زین کمکم کردن تا آروم بشم "
"هوم، چیزی خوردی یا نوشیدنی؟"
"فقط آب و چند تا کلوچه. قبل از پرواز غذا خورده بودیم، گرسنه نبودم."
تاکسی ایستاد، هری پول رو به راننده داد و پیاده شدن و سریع دستش رو دور لویی حلقه کرد.
"خب،فرود خوب بود؟"
"آره، اونجوری که فکر میکردم ترسناک نبود."
لویی لبخندی خجالتی زد "خوشحالم." با تموم شدن حرفش جلوی یک رستوران کوچیک ایستادن.
"خب، این همونه"
YOU ARE READING
• 𝙖 𝙈𝙤𝙙𝙚𝙡 𝘼𝙣𝙙 𝙖 𝙁𝙖𝙣 • [𝙇.𝙎]
Fanfictionلویی چند شب قبل از تولدش تصمیم میگیره که به خانوادش بگه که گی. بالاخره اونها پدر و مادرش هستن و ازش حمایت میکنن. اما وقتی اونو از خونه بیرون انداختن لویی تازه فهمید چه اتفاقی افتاده؟ هری همون شب فقط میخواست یه پیاده روی بی سر و صدا تو خیابون داشته...