"نه نه نه بیدارشون نکن، لعنتی!"
نایل زمزمه کرد و به لیام که رفت تا لویی و هری رو بیدار کنه نگاه کرد. لیام انگشت وسطش رو به نایل نشون داد و چشماش رو گرد کرد و بعد کنار زوج خوابیده خم شد.
"هری، لویی، بیدار شین، چند دقیقه ی دیگه صبحونه آماده میشه." لیام تکونشون داد.
هری کمی جابجا شد و به طور غریزی لویی رو به خودش نزدیکتر کرد.
"چی میخوای لی؟"
"صبحونه چند دقیقه دیگه آماده میشه ، بیدارشین."
هری آهی کشید و سرش رو تکون داد"باشه..میایم" لیام باشه ای گفت و بلند شد.
هری نفسش رو بیرون داد و چشماشو باز کرد و با یه دستش مالید. به لویی نگاه کرد و به دستش که دور پسر کوچیکش حلقه شده بود، لبخند زد.
"لو عزیزم، بیدار شو." هری به آرومی تکونش داد و دستاش رو به پشتش مالید، لویی روی سینه اش جابجا شد و ناله کرد
"نه، من میخوام بخوابم."
هری نیشخندی زد"صبحونه داره اماده میشه. تا اون موقع میتونی بخابی."
تروی سمشون اومد "صبح بخیر لویی"
"صبح بخیر، تروی."
"منم هنوز خوابم میاد. هری بالش خوبیه؟" تروی پرسید.
لویی با لبخند سری تکون داد "اوهوم"
هری لبخند زد و بالای سرش رو بوسید. تروی کنارشون دراز کشید و بغلشون کرد.
نایل به این سه نفر اضافه شد و بغلشون کرد. الفی هم اومد و کنار نایل دراز کشید، فیل و دن بالای سر همه دراز کشیدن و با شنیدن ناله هاشون خندیدن. زویی چندتا عکس ازشون گرفت و تو توییتر و اسنپ چت پست کرد.
"بلند شین احمقا"
همه ازهم جدا شدن، لویی از روی سینه هری غلت زد و کنارش دراز کشید. هری به سمتش چرخید و دستاشو دور گردنش انداخت و چند بار گونه اش رو بوسید .
"خوب خوابیدی؟" هری پرسید.
لویی با لبخند سری تکون داد "آره، تو راحت بودی."
هری نیشخندی زد و نشست"بیا، بریم مسواک بزنیم."
لویی پتو رو کمی بالا کشید " من هنوز خسته ام"
هری تکون خورد و پتو کنار زد. "نه نه، الان بلند میشیم."
"اما هری... نه."
هری نیشخندی زد و لویی رو بلند کرد و روی شونه اش انداخت
"تو با من میای."
لویی خندید و دستاش رو دور کمر هری حلقه کرد که هری به حموم بردتش و روی روشویی گذاشتتش.
"تو اینجا بمون،میرم مسواک هامون رو بیارم."
YOU ARE READING
• 𝙖 𝙈𝙤𝙙𝙚𝙡 𝘼𝙣𝙙 𝙖 𝙁𝙖𝙣 • [𝙇.𝙎]
Fanfictionلویی چند شب قبل از تولدش تصمیم میگیره که به خانوادش بگه که گی. بالاخره اونها پدر و مادرش هستن و ازش حمایت میکنن. اما وقتی اونو از خونه بیرون انداختن لویی تازه فهمید چه اتفاقی افتاده؟ هری همون شب فقط میخواست یه پیاده روی بی سر و صدا تو خیابون داشته...